انجمن علمی اقتصاد دانشگاه آزاد واحد شیراز

۲۲ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است

حکمرانی یک تخصص است مثل پزشکی

چرا ما در ریشه یابی مشکلات داخلی به دنبال عوامل خارجی هستیم؟ آیا اماراتی‌ها، گرجستانی‌ها و مردم ترکیه، پول و سرمایه خود را به بانک‌های ایرانی منتقل می‌کنند؟ یا برعکس؟ چرا شهروندان به این فکر می‌افتند که دارایی‌های خود را به ارز تبدیل کرده و در خارج مستغلات بخرند؟ این سوال و ده‌ها سوال مرتبط، به اصول ثابت حکمرانی بر می‌گردد.

اگر شخصی روزی چهار پاکت سیگار مصرف کند و نیم کیلو چربی وارد بدن خود کند و با هر چای دوازده حبه قند بخورد، نمی‌تواند وقتی در CCU بستری شد، روزگار و اطرافیان خود را سرزنش کند. حکمرانی مانند سلامتی جسم انسان، اصول دارد و اگر آن اصولِ جهان شمول رعایت نشوند، کارآمدی دچار اختلال می‌شود.

اولین شرط حکمرانی، ایجاد امنیت فکری، شغلی، مدنی و اقتصادی است. بعد از این که سطح قابل توجهی از این امنیت فردی تحقق پیدا کرد، حفظ هویت و تعلق خاطر اهمیت پیدا می‌کند.

اگر شهروندان یک کشور صبح از خواب بیدار شوند و متوجه شوند چهل درصد ارزش دارایی‌های آنها از بین رفته است به طور طبیعی در پی چاره‌اندیشی نخواهند بود؟

اکثریت مطلق مردم اتحادیه اروپا که ۵۰۸ میلیون نفر جمعیت دارد زندگی بسیار معمولی دارند: یک آپارتمان بسیار کوچک، یک دوچرخه، یک کارت مترو و قطار و یک شغل معمولی. اما بسیار راضی و خوشحال هستند، چون امنیت روانی دارند و در جوامعی با ثبات زندگی می‌کنند. نرخ تورم حدود ۲ درصد است و به همان میزان درآمد آنها در سال افزایش پیدا می‌کند و بنابراین احساس ثبات می‌کنند

حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص است: متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهم تر تابع یک سیستم با ثبات است.

آیا آمریکا، روسیه، انگلستان، آلمان و چین می توانند نروژهراسی به راه اندازند؟

نمی‌توانند! چون نروژ ثبات دارد.

با پنج میلیون و دویست هزار نفر جمعیت، ۳۷۱ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. با ۱.۲ درصد نرخ تورم، مردم این کشور ۷.۳ درصد از درآمد خود را پس‌انداز میکنند، این در شرایطی است که دستمزدها در سال ۴.۶ درصد افزایش پیدا می کنند. درآمد حاصل از نفت فقط به «صندوق نفت» رفته و در صدها شرکت سرمایه‌گذاری میشود و تنها ۴ درصد از سود سرمایه‌گذاری در بودجه جاری به کار گرفته می شود. صندوق نفت نروژ حدود یک تریلیون دلار است. اصل و سود آن برای نسل های آتی است. درآمد سرانه در این کشور ۶۲۵۱۰ دلار است. با این آرامش، ثبات، امنیت، توزیع امکانات و آینده نگری، کدام کشور خارجی می‌تواند در نروژ نارضایتی ایجاد کند؟!

حکمرانی یک تخصص است. با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمی‌افتد؛ باید اندیشه‌های حکمرانی را اصلاح کرد. وقتی شهروند به این نتیجه برسد حکومت برای رای و نظر او و همچنین برای خود او ارزشی قائل نیست، با حکومت هم همکاری نمیکند. ریشه‌ی عموم نارضایتی‌ها در نادیده‌شدن و بنابراین در ناکارآمدی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

سیاستمداران از جان ما چه می‌خواهند؟

سیاستمدار ایرانی ذهن آشفته‌ای دارد. کمتر دیده‌ام ذهن سیاستمداری منسجم باشد. آنها معمولاً نظریه روشن ندارند و از اصول خاصی هم پیروی نمی‌کنند. نمی‌دانم دلیلش چیست، شاید به خاطر اثرپذیری زیاد از سنت سیاستمداری در ایران باشد که در صدسال گذشته گرفتار این تناقض‌ها بوده و شاید هم به این دلیل است که اغلب سیاستمداران ما انسان‌های تحصیل‌کرده‌‌ای نیستند. در کشور ما معمولا افراد علوم سیاسی نمی‌خوانند که سیاستمدار شوند و سکان حکمرانی را در دست گیرند؛ همان‌طور که تحصیل در رشته اقتصاد لزوماً به پذیرش مسوولیت در سازمان‌های اقتصادی ختم نمی‌شود.

با همه این‌ها جوریدن ذهن سیاستمداران خیلی دشوار نیست، فقط کافی است به انبوه اظهارنظرهای درست و غلط سیاستمداران در رسانه‌ها دقت کنید؛ هر روز موضوعی برای تشدید نااطمینانی و نگرانی بیشتر جامعه تولید می‌شود. ضمن اینکه سهم ما برای گریستن و خندیدن به اظهارنظرهای عجیب و غریب سیاستمداران نیز هرگز قطع نمی‌شود.

اگر اظهارنظرهای نیروهای سیاسی را از ابتدای انقلاب تا امروز دسته‌بندی کنیم، عموماً به چند سرفصل مشترک ختم می‌شود؛ ضدیت با بازار، عرضه رایگان یا مجانی خدمات دولتی، مسکن رایگان، انرژی رایگان یا ارزان، سهمیه‌بندی ارزاق عمومی، بانک بدون بهره، خودکفایی، ضدیت با تجارت آزاد، سرکوب قیمت، اقتصاد تحت کنترل و مواردی از این دست، جزو سرفصل‌های مشترک همه گروه‌ها و احزاب سیاسی در ایران است.

سیاستمداران ما دنبال ایجاد کشوری محصور و محدود هستند و نیازی به مراوده با جهان نمی‌بینند. دنبال این هستند که اقتصاد را کاملاً تحت کنترل خود قرار دهند. بخش خصوصی در ذهنیت آنها جایی ندارد . طرفدار هیچ رابطه‌ای با دیگر کشورها نیستند و معتقدند مذاکرات با کشورهای دیگر باید تعطیل شود و وزارت خارجه هم نداشته باشیم. همان سفیر و فرستاده کافی است. دنبال این هستند که ایران کشوری خودکفا باشد و هرچه تولید کنیم، خودمان هم مصرف کنیم و صادراتی در کار نباشد. قیمت‌ها به دستور استانداران و فرماندهان یا قضات تغییر کند. بانک‌ها و بنگاه‌ها کاملاً در اختیار سیاستمداران باشد. همه چیز کوپنی و سهمیه‌بندی شود و کارت سهمیه ارزاق عمومی به عموم بدهند. دلار را از چرخه اقتصادی خارج کنند. بانک‌های خصوصی منحل شود و بانک مرکزی خزانه کشور باشد که هر زمان سیاستمدار احساس نیاز کرد، هرچه لازم داشت برداشت کند و از همه مهم‌تر اینکه نرخ بهره صفر شود و بانکداری کاملاً اسلامی باشد.

سیاستمداران در مصاحبه‌های خود همواره به این مسائل به عنوان برنامه‌های اصلی خود اشاره می‌کنند و خواستار اجرایی شدن آنها هستند. اما این یک واقعیت است که در مقام عمل، هیچ‌کدام از این شعارها و آرزوهای سیاسی قابلیت اجرا ندارد. کشوری که دنبال خودکفایی است، سرنوشتی بهتر از کوبا و کره‌شمالی پیدا نمی‌کند. کشوری که اقتصاد متمرکز با برنامه‌ریزی دولتی می‌خواهد، سرنوشتی بهتر از اتحاد جماهیر شوروی پیدا نمی‌کند و کشوری که دانش اقتصادی را به سخره می‌گیرد، فرجامی بهتر از ونزوئلا نخواهد داشت.

نکته عجیب این است که گروه‌های سیاسی در ایران در هر زمینه‌ای اختلاف نظر داشته باشند، در زمینه اقتصاد شبیه هم فکر می‌کنند و ممکن است در دیپلماسی و فرهنگ و سیاست، اختلاف نظر جدی وجود داشته باشد اما در راهبردهایی که اقتصاد را به وضع فعلی رسانده، به میزان زیادی به هم نزدیک‌اند. مثلاً تفاوت زیادی میان دیدگاه اصولگرایان و اصلاح‌طلبان در زمینه قیمت‌گذاری وجود ندارد. هر دو گروه در زمینه نقدینگی و تورم باور یکسان دارند. ضدیت با قواعد بازار جزو اصول هر دو جریان است و از همه مهم‌تر اینکه هم اصولگرایان و هم اصلاح‌طلبان به تیول‌داری و نوچه‌پروری باور دارند و زمانی که سکان قدرت را در دست می‌گیرند، مدیریت سازمان‌های اقتصادی را مثل نقل و نبات میان رفقای خود تقسیم می‌کنند.

 همچنین سیاستمداران ما به طرز عجیبی علاقه دارند همچون خلفای حکومت‌های اسلامی که سال‌ها بر ایران تسلط داشتند، اقتصاد را به صورت صله‌ای اداره کنند. یعنی به جای اینکه تخصیص منابع را به بازار بسپارند، خود این نقش را بر عهده گیرند

به همین دلیل اقتصاد ما بسیار مستعد تیول‌داری شده و تیول‌داری هم به نوچه‌پروری ختم شده است. در گذشته زمین در تیول حکومتی‌ها قرار می‌گرفت، امروز بنگاه و انواع رانت در تیول سیاستمداران قرار دارد و امتیازها هم به نوچه‌های سیاسی تعلق می‌گیرد.

همه تلاش تیول‌داران سیاسی این است که اقتصاد را در کنترل خود نگه دارند. دعوای اصلی اقتصاد است اما بازی و رقابت در زمین سیاست اتفاق می‌افتد. متاسفانه چنین وضعیتی بر اقتصاد کشور حاکم است و به همین دلیل معتقدم کشور رویایی سیاستمداران ما کره شمالی و کوبا نیست، همین ایران خودمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

حکمرانی یک تخصص است مثل پزشکی

چرا ما در ریشه یابی مشکلات داخلی به دنبال عوامل خارجی هستیم؟ آیا اماراتی‌ها، گرجستانی‌ها و مردم ترکیه، پول و سرمایه خود را به بانک‌های ایرانی منتقل می‌کنند؟ یا برعکس؟ چرا شهروندان به این فکر می‌افتند که دارایی‌های خود را به ارز تبدیل کرده و در خارج مستغلات بخرند؟ این سوال و ده‌ها سوال مرتبط، به اصول ثابت حکمرانی بر می‌گردد.

اگر شخصی روزی چهار پاکت سیگار مصرف کند و نیم کیلو چربی وارد بدن خود کند و با هر چای دوازده حبه قند بخورد، نمی‌تواند وقتی در CCU بستری شد، روزگار و اطرافیان خود را سرزنش کند. حکمرانی مانند سلامتی جسم انسان، اصول دارد و اگر آن اصولِ جهان شمول رعایت نشوند، کارآمدی دچار اختلال می‌شود.

اولین شرط حکمرانی، ایجاد امنیت فکری، شغلی، مدنی و اقتصادی است. بعد از این که سطح قابل توجهی از این امنیت فردی تحقق پیدا کرد، حفظ هویت و تعلق خاطر اهمیت پیدا می‌کند.

اگر شهروندان یک کشور صبح از خواب بیدار و متوجه شوند چهل درصد ارزش دارایی‌های آنها از بین رفته است به طور طبیعی در پی چاره‌اندیشی نخواهند بود؟

اکثریت مطلق مردم اتحادیه اروپا که ۵۰۸ میلیون نفر جمعیت دارد زندگی بسیار معمولی دارند: یک آپارتمان بسیار کوچک، یک دوچرخه، یک کارت مترو و قطار و یک شغل معمولی. اما بسیار راضی و خوشحال هستند، چون امنیت روانی دارند و در جوامعی با ثبات زندگی می‌کنند. نرخ تورم حدود ۲ درصد است و به همان میزان درآمد آنها در سال افزایش پیدا می‌کند و بنابراین احساس ثبات می‌کنند.

وقتی عوارض خروج از کشور یک دفعه ۳۰۰ درصد (بار اول) و ۴۲۰ درصد (برای بار دوم) افزایش می‌یابد، خودبخود تنظیم روانی مسافرین را به هم می‌ریزد. اگر در سال، عوارض خروج از کشور ۵ درصد و حتی ۱۰ درصد افزایش یابد با روان و انتظارات انسان‌ها تطابق می‌کند ولی افزایش ناگهانی ۴۲۰ درصدی، حاکی از فقدان آشنایی با روانشناسی انسان در حوزه ثبات، امنیت و انتظارات معقول است.

 

حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص است: متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهم تر تابع یک سیستم با ثبات است.

🔰 آیا آمریکا، روسیه، انگلستان، آلمان و چین می توانند نروژهراسی به راه اندازند؟

نمی‌توانند! چون نروژ ثبات دارد. با پنج میلیون و دویست هزار نفر جمعیت، ۳۷۱ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. با ۱.۲ درصد نرخ تورم، مردم این کشور ۷.۳ درصد از درآمد خود را پس‌انداز می‌کنند، این در شرایطی است که دستمزدها در سال ۴.۶ درصد افزایش پیدا می‌کنند. درآمد حاصل از نفت فقط به «صندوق نفت» رفته و در صدها شرکت سرمایه‌گذاری می‌شود و تنها ۴ درصد از سود سرمایه‌گذاری در بودجه جاری به کار گرفته می شود. صندوق نفت نروژ حدود یک تریلیون دلار است. اصل و سود آن برای نسل های آتی است. درآمد سرانه در این کشور ۶۲۵۱۰ دلار است. با این آرامش، ثبات، امنیت، توزیع امکانات و آینده نگری، کدام کشور خارجی می‌تواند در نروژ نارضایتی ایجاد کند؟!

حکمرانی یک تخصص است. با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمی‌افتد؛ باید اندیشه‌های حکمرانی را اصلاح کرد.

وقتی شهروند به این نتیجه برسد حکومت برای رای و نظر او و همچنین برای خود او ارزشی قائل نیست، با حکومت هم همکاری نمی‌کند. ریشه‌ی عموم نارضایتی‌ها در نادیده‌شدن و بنابراین در ناکارآمدی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

تحلیلی خواندنی و دقیق از افغانستان 🔘شاید طولانی باشد ولی قطعا خواندنی و آموختنی است/شهاب‌الدین فرخ‌یار

🔘شهاب‌الدین فرخ‌یار برای روزنامه نگاران ایرانی چهره شناخته شده‌ای است. او اکنون در تاجیکستان زندگی می‌کند. ۳۵ سال است که از نزدیک با اوضاع افغانستان ارتباط دارد. کتابها و نوشته های او درباره افغانستان خواندنی است و با بسیاری از رهبران آنان مراوده داشته است.

🔘تحلیل زیر را گرچه با سرعت نوشته از این رو توضیح برخی موارد را هم به کتاب و یا آینده ارجاع داده ولی در فضای کنونی که تحلیل‌های سطحی درباره افغانستان فراوان است چارچوب قابل فهمی را از تحولات آنجا در اختیار قرار می‌دهد.

دوست عزیزی دیروز پیغام داد آخرین خبرها چیست؟ نوشتم کدام خبر؟ نوشت افغانستان. نوشتم در افغانستان اتفاقی افتاده است؟ نوشت مگر خبرها را دنبال نمی کنی؟ طالبان دو باره برگشته اند! نوشتم مگر رفته بودند؟

این مکاتبه به هیچ وجه جنبه ی شوخی ندارد. این روزها بسیاری در جستجوی تحلیل شرایط افغانستان‌اند و دلیل بازگشت ساده و بدون مقاومت طالبان به قدرت را جستجو می‌کنند. تصور عموم از وقایع افغانستان چنین است که گروهی افراطی با برداشت‌های شاذ از اسلام، سی سال پیش با حمایت پاکستان کشور را اشغال کردند و پناهگاه سازمان القاعده شدند و پس از وقایع ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا و متحدانش از مراکز شهرها عقب رفتند و مردم به جان آمده از دوران حکومت آنها با کمک آمریکا حکومتی دمکراتیک بنا نهادند. با یک نیروی نظامی بیش از ۳۵۰ هزار نفری و پارلمانی با حضور اجباری ۲۵ درصدی زنان، مطبوعات آزاد و بی شمار ایستگاه‌های رادیویی و تلویزیونی که رشک مردم همسایه‌اش ایران بود که همچنان آخوندها بر آن حکومت می‌کنند.

این صورت ظاهر مسئله‌ای پیچیده و در عین حال ساده است. برای توضیح این سهل ممتنع پیش از هر چیز خوب است از ظواهر رسمی فاصله بگیریم و به یک پرسش هویتی مهم پاسخ دهیم.

پرسش این است که بدنه‌ی اصلی جامعه‌ی افغانستان در پاسخ به پرسش کیستی و چیستی خود به شما چه می‌گویند. به عبارت دیگر یک افغان مهم‌ترین وجه هویتی خود را چه می‌داند؟ پاسخ به این پرسش دشوار نیست. مردم ساکن در جغرافیایی که امروز افغانستان نامیده می‌شود هویت خود را با دین اسلام تعریف می‌کنند و بلافاصله به سوی مذهب متمایل می شوند. یک ساکن افغانستان که به جامعه‌ی اکثریت این کشور تعلق دارد خود را یک مسلمان سنی می‌داند و تا نیازی نباشد به لایه‌های دیگر هویتی خود وارد نمی‌شود. لایه‌ی دوم هویتی یک افغان مسلما هویت قبیله‌ای او ست، اما این لایه از هویت او در برابر لایه اول که اسلام است تنها در شرایطی خاص و ویژه خود را می‌نمایاند. غلبه و سلطه ی لایه‌ی اول هویتی یک نفر ساکن افغانستان را نه در زمان حضور طالبان در قدرت که پیش و پس از آن باید جستجو کرد. بدنه‌ی اصلی گروه طالبان همان نیروهای مجاهدین در دوران شوروی بودند که پس از نزاع آنها بر سر قدرت در قامت گروه طالبان البته با پول و سلاح عربستان و لجستیک پاکستان به عنوان نیرویی رهایی بخش ظهور پیدا کردند و با کمترین مقاومت در راه رسیدن به قدرت از سوی مردم خسته از جنگ‌های داخلی پذیرفته شدند.

برای این که بدانیم طالبان هیچگاه نرفته بودند که دو باره باز گردند خوب است مجموعه‌ی فتواها، سخنرانی‌ها و موضع گیری‌های علمای افغانستان را در دوران حکومت به اصطلاح دمکراتیک بررسی کنیم. در تمام این سال‌ها شمار اندکی از علمای اهل سنت بودند که حاضر شدند اصل عملیات انتحاری بی هدف و کور را محکوم کنند. در مورد خارج از دین اعلام کردن طالبان تقریبا هیچ چهره‌ی شناخته شده‌ای حاضر به انجام این کار نشد. بر خلاف تبلیغات حکومت اجرای حدود اسلامی تنها به مناطق تحت حکومت طالبان تعلق نداشت. حتی در همان روز های اول قاضی القضات حکومت دمکراتیک از میان ملاهایی انتخاب شد که سابقه‌ی همکاری با طالبان را داشتند. آنچه معمولا جامعه‌ی بیرونی افغانستان را در مورد هویت آنان به اشتباه می‌اندازد گزارش‌های رسانه‌های غربی و بویژه از نوع فارسی زبان آن است. افغانستان دوران پس از طالبان با این تصویر معروف آغاز می‌شود که گروهی از مردان پشت در یک سلمانی صف بسته‌اند تا ریش خود را بتراشند و یا در گوشه‌ای دیگر چند تن زن و دختر جوان فرنجی‌هایشان را از سر بر می‌دارند. خطای عمده‌ی ناظران بیرونی از همینجا نشأت می گیرد. چنین تصاویری از افغانستان دمکراتیک که تا نشان دادن تیم فوتبال دختران و یا حتی هفته‌ی مد پیش می‌رود باعث می‌شود ناظر بیرونی تصور کند افغانستانی با اندیشه‌های لیبرالیستی وجود دارد که سرگرم مبارزه با مشتی افراط گرای اسلامی به نام طالبان است که هر از چندی با انجام عملیات انتحاری مردم کوچه و بازار را می‌کشد. در حالی که به جز آن درصد ناچیزی که ممکن است واقعا تمایلات لیبرالیستی داشته باشند به شما قول می‌دهم بسیاری از همان چهره‌های به ظاهر لیبرال در مورد لایه‌ی اول هویتی خود تردید ندارند که مسلمان سنی هستند و اگر پایبند به قوانین شریعت نیستند نه از روی بی اعتقادی به آن است که خود را فردی گناهکار به حساب می‌آورند و به طرق مختلف دست به توجیه آن می‌زنند.

برای بسیاری واقعه‌ی مرگ دختری به نام فرخنده در شهر کابل حادثه‌ای آشنا و همزمان دلخراش است. از زاویه گزارش‌های رسانه‌ای داستان از آنجا آغاز می‌شود که دختری به یک دعا نویس اعتراض می‌کند و کارهای او را فریبکارانه می‌شمارد و با او به مجادله بر می‌خیزد.

در مقابل دعا نویس با نسبت دروغ به او که گویا قرآن را آتش زده است نمایشی به راه می‌اندازد و با کمک برخی از معتقدان و باورمندان، فرخنده را به طرز فجیعی می‌کشند. در این روایت از این حادثه چنین وانمود می‌شود که این رفتار به دایره‌ای کوچک و خاص از مردم تعلق دارد در حالی که قاتلان این جنایت از اقشار مختلف جامعه از کسبه گرفته تا رهگذران همه در آن دخالت داشتند و به فجیع ترین شکل ممکن دست به این جنایت زدند. فردای ماجرا گروه واقعا انگشت شماری از زنان و گروه کوچکی از جوانان با حمایت دولت به خونخواهی و بزرگداشت فرخنده برخاستند و چنین وانمود شد که فرخنده به گروهی از روشنفکران لیبرال جامعه تعلق دارد که با مظاهر تحجر و عقب افتادگی به مبارزه برخاسته و قربانی اندیشه طرقی خواهانه‌ی خود شده است، در حالی که موضوع نه تنها وارونه که چند مرتبه از اندیشه‌های متحجر جاری متحجرانه تر است. فرخنده به گفته‌ی خانواده‌اش مدتی بود که گرایش وهابی گری پیدا کرده بود و با همان هیبت و هیأت زنان عربستان یعنی روبنده بیرون می‌رفت و در روز حادثه از موضع یک ‌سلفی که هر گونه ساختن مزار و متولی گری و دعانویسی را خلاف توحید می‌دانند با ملای دعا نویس به مجادله‌ی لفظی می‌پردازد و به آن سرانجام ناگوار می‌رسد. فرخنده در حقیقت از پیروان اندیشه‌های القاعده بوده است. پرسش مقدر بی شک اکنون این است که بدین ترتیب آیا میان جامعه‌ی افغانستان که حنفی مذهب هستند با طالبان پیرو القاعده تباینی وجود دارد؟ که اگر چنین است پس این دو چگونه با هم جمع شده اند؟ پاسخ آن است که جریان اصلی در بدنه‌ی طالبان همان معتقدان سنتی جامعه‌ی حنفی سنی هستند که با معتقدان به جریان القاعده زاویه دارند و هیچگاه رویه‌ی آنها را به طور کامل به رسمیت نشناختند و در دوران باصطلاح جهاد جز گروه عبدالرسول سیاف که حتی نام خود را به عبدالرب تغییر داد دیگران تابع اندیشه‌ی وهابی‌ها نشدند اما از پول و لجستیک دستگاه تبلیغاتی عربستان موسوم به الرابطه العالم اسلامیه بهره‌مند می‌شدند.(این موضوع را جای دیگری باید بررسید) سیاف نیز البته بعدها از آنها جدا شد که این خود باز شرح و داستان دیگریست.

پس جامعه‌ی سنتی و مذهبی افغانستان جامعه‌ای تقریبا همگون بوده است که از سده‌های پیش با همین عقاید زیسته است و حتی عمده ترین دلیل جدا شدن این پاره از بدنه‌ی ایران پس از سست شدن قدرت صفویان و بدنبال آن مرگ نادرشاه همین مسئله‌ی مذهب است که با رشته‌ی باریکی تا ۱۸۵۰ میلادی به ایران پیوند داشت که آن هم با تلنگر عامل خارجی و فتور و سستی قاجاریه به سادگی آخرین پیوندهای سیاسی خود را از دست داد و با نامی ساختگی به کشوری تازه بدل شد.این مردم در طول تمام این سده‌ها درون جامعه‌ی سنتی خود قائل به همین اندیشه‌های نوع طالبانی بوده‌اند، اما این که چرا نشانه‌های آن را در غالب تلاش برای رسیدن به قدرت در دوره‌های پیش از انقلاب ثور نمی‌بینیم، باز به دلیل طولانی شدن باید زمان دیگری به آن پرداخت اما مختصر آن که در دوران پادشاهی‌های گذشته جامعه‌ی سنتی و کهن افغانستان در غالب آبادی‌ها و شهرهای بسیار کوچک اصولا با تغییر عمده‌ای روبرو نشده بودند تا واکنشی از خود نشان بدهند. تلاش مدرنیزاسیون دوران امان الله خان که همان وقت هم مخالفت‌های برخی ملاها را به دنبال داشت اصولا تا این اندازه گسترده و تأثیر گذار نبود که بدنه‌ی اصلی جامعه را به واکنش وا دارد و یا تلاش کند تا به زور و قهر آن را اعمال کند. ورود کمونیست‌ها به صحنه که با اصلاحات افراطی تا سطح روستاها گسترش یافت اولین تکانه‌ی جدی به جامعه‌ی افغانستان بود که با ورود ارتش روسیه به اوج رسید و به مرکز تسویه حساب دو ابر قدرت از یک سو و منازعه‌ی اسلام انقلابی بر آمده از انقلاب ایران، که هوادارانی در جهان سنی نیز داشت با عربستان به عنوان نماینده‌ی جریان رسمی از سوی دیگر به اوج رسید. و چنین بود که افغانستان به یک باره مرکز توزیع پول و سلاح شد تا هر یک از این جریان‌ها تلاش کند تا پیروز اصلی این میدان تعیین کننده شود. در این میان جامعه ی سنتی و فقیر افغانستان که تا پیش از آن از راه دامداری و کشاورزی و البته مواد مخدر، زندگانی عقب افتاده‌ی قرون وسطایی خود را سپری می‌کرد اکنون برای حفظ چفت و بست سنتی عقایدش به تلاطم افتاد و در برابر متجاوزان شوروی از یک سو قد علم کرد و با پول و سلاح های بی دریغ سرازیر شده به کشور به گروها و احزاب و به قول خودشان تنظیم‌های مختلف تقسیم شد. از این مرحله به بعد کسب قدرت و ریاست به اهداف خداجویانه‌ی اسلامی رهبران آنها نیز اضافه شد و لایه‌ی دوم هویتی نیز مورد استفاده قرار گرفت، اما نه چنان آشکار، که بر لایه‌ی نخست سایه بیندازد.

از این رو در آن هنگام دیدن اقوام مختلف در هر یک از این احزاب امر خارق العاده‌ای نبود و دیدن تنظیم‌های گوناگون در یک جغرافیای واحد قومی امری عجیب نمی‌نمود. هر یک از تنظیم‌ها در مناطق مختلف پایگاههایی داشتند و یک منطقه با ترکیب قومی به ظاهر یکسان ممکن بود با فرماندهانی از همان قوم و قبیله تابع گروهها و تنظیم‌های مختلف باشند.

از این مرحله است که اقتصاد کشاورزی و شبانی و در مرحله‌ی سوم کوکناری افغانستان وارد مرحله‌ی اقتصاد جنگ و مواد مخدر می‌شود با پایه‌ای از اسلام افراطی ِوارداتی که این بار به مراتب متحجرانه‌تر و افراطی‌تر از گذشته است و به وضوح با پول و قدرت و امکانات نیز پیوند پیدا می‌کند. این دوره‌ای است که روس‌ها افغانستان را ترک کرده، مجاهدین کابل و شهرهای بزرگ را در محاصره دارند و دولت نجیب روزهای آخر خود را می‌گذراند. آمریکا با احساس پیروز مطلق جنگ سرد کمک‌های خود را قطع کرده و در صدد پیچیدن کامل طومار زندگانیِ قدرتی به نام شوروی است و دیگر به افغانستان توجه ندارد و این درست روزهایی است که القاعده در حال برآمدن است و برخلاف جنگ ابر قدرت‌ها که به ظاهر به پایان رسیده نبرد بزرگ ایدئولوژیک دیگری در جهان اسلام در حال آغاز شدن است. (در این باره در کتاب افغانستان سرزمین دره‌ها تا حدودی به آن اشاره کرده ام. در بخش عرب‌های افغان و ماجرای کشته شدن عبدالله عزام) این نبرد از نظر عربستان بسیار حیاتی است و نباید بخشی از همسایه‌ی ایران شیعه که از نظر زبانی و فرهنگی (این موضوع فرهنگ نیاز به توضیح دارد. عجالتا و اجمالا در اینجا به مفهوم برخی مشترکات) بخش جدایی ناپذیر ایران بوده است، در میانه‌ی این کارزار از دست برود. این نبرد اما با سرکشی و جاه طلبی کاذب نیروهای اسلامی سنی که (در آن کتاب کل این ماجرای انقلابی گری سنی را توضیح داده‌ام که نوعی واکسینه کردن جهان سنت در برابر اسلام انقلابی شیعه بود و مورد موافقت غرب) پیروزی بر شوروی را به حساب خود می‌گذراند رنگ و صورت دیگری به خود می‌گیرد و مرگ عزام که رهبر اصلی القاعده بود به نام آمریکا نوشته می‌شود و به ظهور بن لادن می‌انجامد. از این جاست که با سه گانه؛ اسلام انقلابی شیعه به رهبری ایران، و جریان انقلابی سنی به رهبری القاعده تحت حمایت عربستان و وجه سوم یعنی آمریکا مواجهیم (این نیز نیاز به فرصتی دیگر دارد) نقش پاکستان نیز دقیقا از این مرحله است که پر رنگ می‌شود. کشوری که زمانی بخشی از نیروهای غرب و جهان سنی برای مقابله با شوروی بود و نقش توزیع کننده امکانات و لجستیک آن و البته منافع سرشار اقتصادی از قِبَل آن را داشت، در این مرحله خود را در برابر تحولات جدید و منافع از دست رفته تنها می‌بیند و از طرفی با هرج و مرجی که پس از سقوط کابل رخ می‌دهد احتمال بازگشت افغانستان به همان مسیر سنتی خود که با پاکستان سر ناسازگاری داشت قوت می‌گیرد. موضوع خط دیورند و پیوند سنتی افغانستان با هند (شرح این نیز بماند) پاکستان از این مرحله است که وارد کارزار می‌شود و با جذب نیروهایی از بدنه‌ی مجاهدین سابق و البته پشتون‌های نواحی قبایلی خود که با اقوام پشتون افغانستان یک قوم و قبیله‌اند طالبان را برای ایجاد موازنه و حتی برتری بر هند شکل می‌دهد. این نیروها بر دو پایه شکل می‌گیرند، نخست ایدئولوژی اسلامی و دیگر قبایل شرقی پشتون. این طرح با حمایت گسترده عربستان و امارات که قصدشان ایزوله کردن ایران در نواحی شرقی و ایجاد کانون خطر برای آن است همراه می‌شود.

حضور سه میلیون افغان در داخل ایران که همواره در حال رفت و آمد هستند و یک اقلیت نسبتا قابل توجه از شیعیان در مرکز افغانستان و اقتصاد وابسته‌ی آن به تولیدات ایران و در سال‌های اخیر، برگرداندن راههای تجاری افغانستان از بندر کراچی به سوی چابهار به اندازه‌ی کافی زمینه‌های نگرانی پاکستان و عربستان را فراهم می‌آورد. بخش اول این راهبرد تا زمان حمله‌ی القاعده به برج‌های دوقلو به خوبی پیش می‌رود. دیپلمات‌های ایرانی در مزار به دست طالبان کشته می‌شوند. مرزهای شرقی ایران نا امن می‌شود و باز گرداندن مهاجران در دستور کار ایران قرار می‌گیرد و راههای عبور و‌مرور مهاجران بسته می‌شود. این راهبرد تا زمان حمله‌ی القاعده به برج‌های دوقلو بخوبی کار می کند اما پس از آن با ورود آمریکایی‌ها و تشکیل دولت جدید با تکیه به نیروهای شمال و مجموعه‌ای از اقوام مختلف به شکست می‌انجامد. اما چیزی که موجب شکست این راهبرد می‌شود عملیات خودسرانه‌ی القاعده است که برای خود رسالتی جهانی و آخرالزمانی قائل است و از همین جاست که نیروهای طالبان عقب می‌نشینند، اما نابود نمی‌شوند. در کشوری که به سرزمین دره‌ها معروف است چیزی به عنوان نابود کردن کامل حریف وجود ندارد، بویژه که آنها با پاکستانی همسایه‌اند که نوار نسبتا پهنی از مرز آن با افغانستان متعلق به اقوام پشتون است که در امور داخلی خود کاملا خود مختار هستند. این منطقه و نوار مرزی که به “قبایل ایجنسی” معروف است در جریان استقلال پاکستان از هند به شرط حفظ خودمختاری به پاکستان پیوسته‌اند. منطقه‌ای که همواره مورد مناقشه افغانستان با پاکستان بوده و تقریبا هیچیک از رهبران افغانستان تعلق آن را به پاکستان نپذیرفته اند، این مناطق با افغانستان هیچ مرز قابل تشخیصی چه از نظر جغرافیایی، نژادی، مذهبی و یا زبانی و فرهنگی ندارند. از این رو پاکستانی‌ها به طور هوشمندانه‌ای یک تهدید امنیتی را به یک فرصت راهبردی تبدیل کردند. آنها حتی نام مناطق پشتون نشین را که تا پیش از آن سرحد شمالی می‌نامیدند و همواره مورد مناقشه‌ی با پشتون‌ها بود به پختون خواه یعنی نام مورد درخواست پشتون‌های منطقه تغییر دادند و خواست‌های ملی آنان را در مقابل هویت اسلامی کاملا کمرنگ ساختند.

مردمی که در میان جنگ و با اقتصاد جنگ بزرگ شده‌اند و در تمام عمر از جنگ به معنای پول مزدوری ارتزاق کرده‌اند. برخلاف تصور اولیه به ندرت آماده‌ی وارد شدن به جنگ‌های طولانی مدتند. آنها نیروهای ارزان قیمتی هستند که با گرفتن مزدی اندک و تا وقتی پشتیبانی دارند و چشم اندازی از غنیمت و زن و زمین در پیش رو باشد می‌ایستند و می‌جنگند، اما به محض آن که این پشتیبانی و آن چشم انداز رخت بربندد آنها به استخدام طرف دیگر در می‌آیند.

نبرد دو سوی این ماجرا تا تزریق پول به هریک از طرف‌ها و حضور و وجود پشتیبانی تا همین چند ماه پیش ادامه داشت. پاکستان به نمایندگی از عربستان و امارات یک لحظه هم از حمایت و تأمین طالبان دست نکشید، اما آمریکایی‌ها وقتی عزم رفتن کردند در این سوی ماجرا همه چیز فرو ریخت. این مرحله با تجربه و درس‌هایی از گذشته هم همراه بود و طالبان این بار به توصیه‌ی حامیانشان قرار نداشتند که با همان شیوه‌های تندروانه‌ی گذشته عمل کنند. این بار آمریکایی‌ها و عرب‌های متحدشان بر سر یک چیز توافق داشتند، آوردن حکومتی بر سر قدرت که رویه‌ای تهاجمی با دنیا نداشته باشد اما به اندازه‌ی کافی از ویژگی‌هایی برخوردار باشد که مانع نفوذ و حضور گسترده‌ی ایران شود. از نظر آنها قرار نبود عراق دیگری در همسایگی ایران بوجود بیاید. گرچه عوامل کافی برای آن کار را هم نداشت اما با سرمایه گذاری بر سر برخی از فاکتورها می‌توانست و می‌تواند نفوذ ایران را افزایش دهد. برخلاف تصور اما این فاکتورها که مهم‌ترین آن می‌تواند زبان باشد برخلاف تصور از کارایی لازم برای سود بردن از آن به عنوان یک فاکتور تعیین کننده برخوردار نیست. همانطور که مثلا این فاکتور برای عربستان در رقابت آنها با ایران در عراق عمل نکرد (این خود باز ماجرای دیگریست)

خلاصه آن که در هیچ یک از شهرها و بویژه روستاهایی (در مورد شهر به جز از دو سه شهری که تا حدودی واجد شرایط این نام هستند در موارد دیگر نباید فریب این عنوان را خورد) که طالبان در این روزها در جریان راهپیمایی خود اشغال یا آزاد می‌کنند هیچ دلیل سه گانه‌ای از تضاد عقیده از دست رفتن ثروت یا تفاوت عمده‌ی فرهنگی و زبانی میان بدنه‌ی اصلی جامعه با طالبان وجود ندارد که بتواند انگیزه‌ای قوی برای مقاومت باشد. همان گونه که عرض کردم این سومی بخصوص هیچگاه در میان توده‌های مردم موضوع قابل معارضه‌ای نبوده است. آنچه این موضوع یعنی زبان را بیشتر پیش چشم آورده منازعات داخل مجلس در دوره‌ی باصطلاح دمکراتیک است که برخی تلاش داشتند تا از آن در جهت پیشبرد منافع سیاسی خود بهره ببرند. این به این معنا نیست که چنین تضادی از بنیان بی اساس است، اما نکته آن است که این وجه از هویت افراد همچنان در برابر لایه‌ی نخست کم رنگ و بی جان است و مؤثر عمل نمی‌کند و تقریبا در هیچ کجا تبدیل به برخورد نظامی نشده است. این جامعه در طول سده‌ها از زبان فارسی به عنوان زیان میان قومی استفاده کرده و هنوز هم این کار را می‌کند. با آمدن طالبان در این مقطع بر سر قدرت چنانچه بخواهند مورد پذیرش جامعه جهانی قرار بگیرند مکانیزم‌های سابق در مورد زبان چون همیشه عمل خواهند کرد مگر آن که تغییرات تازه‌ای در بنیان‌های فکری جامعه پدیدار شود. که در کوتاه مدت کاملا بعید است.

جامعه‌ی کنونی افغانستان با تاکید چند باره بر این موضوع که از نظر هویتی جامعه‌ای یک پارچه است و هنوز به طور جدی دچار رنسانس و نوزایی نشده با طالبانی که به اجرای محدود‌تر حدود اسلامی بپردازد و با مظاهر تمدن مانند رادیو تلویزیون و فوتبال و ورزش و تحصیل محدود زنان موافقت کند مشکلی ندارد. جامعه‌ی افغانستان حتی آنهایی که از برخی از این مظاهر استفاده می‌کنند شخصا قائل به حلال یا مباح بودن آن نیستند. کشتن بسیاری از زنان و دختران در افغانستان به دلیل رفتارهای مدنی یا حتی هنر پیشگی و گویندگی و خوانندگی نه به دست طالبان که معمولا اعضای خانواده‌ی خود این افراد اتفاق می‌افتد.

تفاوت طالبان در این موارد با مردم عادی آن است که قاطبه‌ی مردم واکنش در برابر چنین پدیده‌هایی را از جمله‌ی حقوق خانواده‌ها می‌دانند، اما طالبان می‌خواهد اجرا و تعیین آن را خود به دست بگیرد. تحصیل دختران نیز موضوعی است که در حالت عادی نیز امری فراگیر و همه جانبه نبوده است. اختلاف طالبان با قاطبه ی مردم (اشتباه نشود، به درصدی از مردم که متفاوت هستند کاری نداریم) نه در اصل اولویت شوهرداری و بچه داری زنان که بر سر تعیین حدود و سن اجرای آن است. موضوع شوهر دادن دختران در سنین ۱۲ سالگی در افغانستان امری عادیست و بسیار ی تحصیل تا این سن و درس خواندن را امری مباح می‌دانند اما تفکری از طالبان که زیر تأثیر القاعده بودند از بنیان آن را رد می کنند. در دوران تازه که بن لادن مرده است و القاعده از کار افتاده و یا کم توان به نظر می‌رسد و نسلی تازه از رهبران طالبان ظهور پیدا کرده‌اند، به نظر کار طالبان از این بابت آسان‌تر است و دیگر کسی احساس دین زیادی به آنها نمی‌کند. پول‌ها و سلاح‌ها اکنون از سوی کسانی می‌رسد که اصراری بر آن اندیشه‌های تند روانه ندارند و بازگشت به باورهای جاری در جامعه‌ی سنتی و تفاهم با طالبان را بلا مانع می‌دانند. موضوع تمایل به تغییر و یا شکوفایی تحصیل و گرایش به مدرن شدن بیشتر متوجه جامعه‌ی اقلیت شیعه این کشور است که با آمدن طالبان مجبور به عقب نشینی‌هایی در این زمینه هستند، همانطور که طالبان باید در مورد گروه‌های افراطی خارجی نظیر داعش و جنبش‌های آسیای میانه‌ای یا ایغورها و نیز امنیت مرزهای ایران و حفظ امنیت شیعیان قول‌هایی بدهند که به ظاهر مجموع وقایع در آن مسیر در حرکت است. البته همیشه می‌تواند عاملی غیر مترقبه وارد شود اما در شرایط کنونی احتمال آن بسیار ضعیف است.

این نوشته تلاشی بود تا به همه‌ی وجوه ریز و درشت ماجرای افغانستان در حد حوصله‌ی فیس بوکی دوستان بپردازد که امیدوارم موفق شده باشد. بویژه پاسخی به این پرسش که چرا طالبان هیچگاه نرفته بودند که اکنون دو باره باز گردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

تحلیلی از وضعیت ایران 1400

افق پیش رو

امروز مشاهده می‌کنیم که زخم‌های مختلف، سر باز کرده‌اند و کار حکمرانی محدود به امدادرسانی شده است. این در حالی است که ریشه‌های اصلی بروز مشکل، هرروز فعال‌تر می‌شوند و بحران‌ها یکی بعد از دیگری از راه می‌رسند.

مشکلات معمولا در مرحله اول ماهیت اقتصادی دارند و علائمی هم که ظاهر می‌شوند اقتصادی هستند.

مثلا نظام کارشناسی تشخیص می‌دهد که میزان مصرف منابع از مقداری که وارد سفره‌های زیرمینی می‌شود بیشتر است. هشدار می‌دهد و راه‌حل ارائه می‌کند. توجه نمی‌شود و از این مرحله عبور می‌کنیم و وارد مرحله اجتماعی می‌شویم.

مردم مهاجرت می‌کنند، اعتیاد و جرم و جنایت زیاد می‌شود. باز هم اتفاقی نمی‌افتد. در مرحله بعد مشکل وارد فاز سیاسی می‌شود. نارضایتی‌ها گسترش پیدا می‌کند و نظام حکمرانی خود را در معرض تهدید می‌بیند. در این مرحله است که تقابل پیش می‌آید و بحران به شکل امنیتی درمی‌آید.

نکته تاسف‌بار این است که از هر مرحله عبور می‌کنید، دیگر راه‌حل‌های مرحله قبل کارساز نیست یا اثربخشی بسیار ضعیفی خواهد داشت. امروز مشاهده می‌کنیم که بسیاری از مشکلات کشور متاسفانه وارد فاز آخر شده است. توجه داشته باشید که وقتی نظام حکمرانی وارد فاز آخر می‌شود، دیگر سرمایه اجتماعی ندارد که بتواند با آن، به حل ریشه‌ای مشکلات از طریق اصلاحات اقتصادی بپردازد. بنابراین خودش هم به یک عنصر موثر در تشدید عدم تعادل‌ها و بدتر شدن شرایط تبدیل می‌شود.

هر دولتی امروز در ایران باید بگوید:

برای بحران بی‌آبی می‌خواهد چه کند؟

برای رفع کمبود برق چه برنامه‌ای دارد؟

کسری بسیار بزرگ بودجه را چگونه می‌خواهد برطرف کند؟

مشکل کمبود منابع مالی بنگاه‌ها را چطور می‌خواهد برطرف کند؟

برای ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی و ناترازی بزرگ صندوق تامین‌اجتماعی چه برنامه‌ای دارد؟

با کاهش شدید حجم تجارت خارجی کشور و فشار زیادی که از این طریق به زندگی مردم وارد می‌شود می‌خواهد چکار کند؟

همه مسائل کشور بر این ۶ اولویت استوار است و اگر این ۶ موضوع در اقتصاد با مشکل مواجه شود، تمام فعالیت‌ها با اختلال روبه‌رو خواهند شد.

بگذارید این موضوع را با یک مثال توضیح دهم.

در بدن انسان به‌طور طبیعی میلیون‌ها فعالیت صورت می‌گیرد. وقتی فردی دچار بیماری می‌شود، به این معناست که برخی از فعالیت‌ها با اختلال مواجه شده‌اند. با مختل‌شدن خیلی از فعالیت‌ها مشکلاتی در بدن ایجاد می‌شود، اما فرد می‌تواند ادامه حیات دهد. برای مثال فردی می‌تواند با یک کلیه هم به زندگی ادامه دهد، اما برخی از فعالیت‌ها در بدن حیاتی به حساب می‌آیند و با اختلال در این فعالیت‌ها کل سیستم حیاتی بدن در معرض خطر قرار می‌گیرد. در این خصوص سه فعالیت حیاتی توسط دانشمندان شناخته شده‌ است؛ مغز و ریه و قلب ارگان‌های حیاتی بدن هستند و اگر در فعالیت این سه ارگان حیاتی مشکلی رخ دهد، فرد در معرض خطر مرگ قرار می‌گیرد و به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل می‌شود.

به‌نظرم ۶ موضوع اصلی ذکر شده نیز مانند فعالیت این سه ارگان حیاتی بدن هستند. به عبارت دیگر، تمام فعالیت‌های اقتصادی به این ۶ موضوع وابسته هستند و از این موضوعات تاثیر می‌پذیرند. متاسفانه این ۶ موضوع حیاتی در کشور ما دچار اختلال جدی‌هستند.

دولت، بانک‌ها، محیط‌زیست، تامین اجتماعی، صندوق‌های بازنشستگی و مبادله با دنیا دچار مشکل است.

پس سیاستگذار در اینجا باید تکلیف خود را با این ۶ مساله روشن کند.

اگر تامین مالی و بحث بودجه درست نشود، نتیجه‌اش تورم خواهد بود. اگر محیط‌زیست، تامین مالی و تامین انرژی با مشکل مواجه شود، موضوع رشد اقتصادی با اختلال مواجه خواهد شد. اگر حمایت از افراد نیازمند نیز انجام نشود، به این معناست که فقر روزبه‌روز افزایش می‌یابد، درحالی‌که کفی برای آن تعیین نشده است.

پس این ۶ مساله در کنار یکدیگر اقتصاد را سر پا نگه خواهند داشت و اگر این مسائل به‌درستی مورد توجه قرار نگیرند، حرف زدن در مورد رشد اقتصادی و کنترل تورم نتیجه‌ای دربرنخواهد داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

اصلاح مدیریت باید کرد و نه ایجاد رشد پول / تیمور رحمانی

 

  🌐 استاد دانشگاه تهران با اشاره به اینکه کشور در شرایطی نیست که بخواهد ریسک کند افزود: اگر در دهه 50 منابع نفتی به هدر می رفت شاید به جایی بر نمی‌خورد الان منابعی برای هدر دادن نداریم جایی برای هدر دادن منابع نداریم. وی با اشاره به اینکه یادمان باشد اگر دنیا می توانست با انتشار پول رشد ایجاد کند مثلاً ژاپنی ها و آمریکایی ها از ما زرنگ تر بود و این کار را انجام می‌داند گفت: نباید فکر کنیم با انتشار پول و استفاده از آن امکان رسیدن به رشد اقتصادی وجود دارد، اصلاح مدیریت باید صورت گیرد،تغییر مدیریت اگر به معنای تغییر افراد باشد اتفاق خاصی نمی‌افتد، نگاه کلی به مدیریت اقتصاد باید تغییر پیدا کند، رشد اقتصادی باید به ایران برگردد این رشد معنی عددی ندارد، بحث ما عدد نیست باید رشد اقتصادی به عدد بالاتری برسد و در آن عدد بالا دوام بیاورد. این استاد دانشگاه تهران تصریح کرد: رشد اقتصادی باید دوام داشته باشد مدیریت اقتصادی باید تغییر پیدا کند ،باید بینش اقتصادی منسجم و واحدی داشته باشیم تا به رشد اقتصادی برسیم، برای اینکه رشد اقتصادی به اقتصاد برگردد ، دولت باید وظایف پایه ای خود را انجام دهد .                                 

🌐رحمانی گفت:دولت باید محیط کسب و کار را بهبود ببخشد ،دولت مدتی است که در زیرساخت‌ها و زیربناها سرمایه‌گذاری نکرده است، دولت باید سرمایه اجتماعی و زیرساخت‌های اجتماعی را بهبود بخشد و همچنین سرمایه فیزیکی و زیرساخت اقتصادی را تقویت کند تا رشد اقتصادی برگردد، دولت باید سرمایه‌گذاری در آموزش و بهداشت انجام دهد تا سرمایه انسانی تقویت شود. وی اظهار داشت: دولت باید سرمایه اجتماعی ، ساختار اجتماعی، سرمایه مادی و فیزیکی، سرمایه انسانی و سرمایه دانشی را مدنظر قرار دهد تا بتوانیم به رشد بلندمدت پایدار برسیم. محمد علیزاده استاد دانشگاه لرستان افزود: یکی از الزامات رشد اقتصادی داشتن آمار است، تیم اقتصادی دولت باید همگام با کمیسیون‌های اقتصادی مجلس باشد ،نمی شود که هر کدام یک سازی را بزنند لذا نیاز مبرم به تیم اقتصادی قوی و هماهنگ داریم. وی ادامه داد: 31 استان داریم که این 31 استان همانند 31 کوه الماس هستند لذا به وزیر گردشگری این توصیه را دارم که هر هفته به نام یک استان نامگذاری شود تا ظرفیت‌های استان ها مورد شناسایی قرار بگیرد، زیرا این موضوع می تواندسبب اشتغالزایی شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

القصه؛ وِنزوئلا، اَبَر تورم، نفت و بازار رای در برابر گرسنگی/✍️ دکتر محمد طبیبیان

 

اگر بخواهیم فهرست شوربخت ترین مردم جهان در سال های اخیر را تعیین کنیم شاید مردم ونزوئلا جائی در صدر فهرست باشند. این کشور بزرگترین معادن نفت جهان را در اختیار دارد، مردم آن از  فقیر ترین و در مانده ترین مردم جهان هستند. اکثراً به کشور های اطراف متواری شده و در فقر و بی نوایی زندگی می کنند. این کشور اخیراً از تورم حدود دوهزار و هفتصد درصد برخوردار است. نرخ تورم در سال ۲۰۱۳ زیر شصت در صد بود طی دو سال به دویست درصد رسید و همچنان شتابان از مرز دو هزار درصد در سال فراتر می رود.

این کشور نفت خیز یک شریک تجاری بزرگ دارد، یعنی حکومتگران یک شریک دارند، و آن هم روسیه است. شرکت نفت روسی رُزنِفت کنترل تولید نفت ونزوئلا و صادرات آن را به دست داشت. این کنترل را نیز از طریق تامین وام های کلان به دولت ونزوئلا کسب کرده بود. می توان تصور کرد که پول بی ارزش ونزوئلا که با سرعت نجومی بی ارزش تر می شود نمی تواند کفاف هزینه ژنرال ها و مقامات را بدهد. رُزنِفت به کمک آمده و در خبر ها بود که حقوق زیر میزی این بزرگان را با یورو و دلار تامین می کند، از روی رفاقت! برخی اقلام معیشتی را هم برای سایرین. سال گذشته که تحریم های آمریکا شدید تر شد، برای ایجاد اطمینان قلبی، رزنفت تمام دارایی های خود در ونزویلا را به یک شرکت گمنام روسی دیگر فروخت که صد درصد متعلق به دولت روسیه است. رسماً دولت روسیه صاحب اختیار منابع نفتی ونزوئلا شده است. در مقابل خدمات امنیتی نا قابل دوستانه ای هم ارایه می کند. در سال ۲۰۲۰ که برخی ژنرال ها اقدام به کودتا بر علیه رئیس جمهور مادورا کردند، دولت روسیه یک جمبوجت کماندو ارسال و ژنرال های کودتاچی را بر سر جایشان نشاند و رفیق مادورا، رئیس جمهور فاجعه زا، علی الحساب از مقام خود خیالش راحت است.

البته مادورا با انتخابات در سال ۲۰۱۸ برای شش سال دوم انتخاب شد. رقیب اصلی در زندان بود و البته کسی مجبور نبود به مادورا رای بدهد. اما هر کس رای می داد به طور خود کار در کارت ملی او یک ‘بسته حمایتی’ ثبت می شد که می توانست با ارائه آن کارت، سبد را از فروشگاه های دولتی دریافت کند و در صورت لزوم در بازار آزاد به چند برابر قیمت رسمی بفروشد.

این کارت ملی به نام کارت ‘سرزمینِ خانه’ در واقع یک ابزار کنترل اجتماعی است که در سال ۲۰۱۶ معرفی شد، هم اطلاعات شخصی را در بر دارد هم مثل یک کارت بانکی سهمیه کوپنی کالا های معیشتی به آن واریز می شود. از این کارت در انتخابات محلی و انتخاب رئیس جمهور بهره برداری شده است. رای بده سهمیه الکترونیکی غذا دریافت کن. مردم به این کارت و انتخابات می گویند ‘بازار رای در برابر گرسنگی’.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

گفتمان روشنگری و تخریب در فضای انتخابات ریاست جمهوری

🔹فهم و برداشت از واژه ها و اصطلاحات کاملا آغشته است به اینکه آن واژگان از چه بافت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی سرچشمه می گیرند و بیان می شوند. در واقع امکان دریافتی واقع بینانه از معانی واژگان بدون در نظر گرفتن بستر فکری- عملیاتی که واژگان در آن خلق و ترویج می شوند ممکن نیست، همانطور که در آرای جورج هربرت مید اشاره می شود: "زبان در شکل گیری جامعه نقشی ایفا نمی کند، بلکه وجود جامعه است که باعث شکل گیری زبان است".

🔹با این خرده تحلیل است که حداقل برای من پاسخ به این سوال تا حدودی روشن می شود که: "چرا گروههای اجتماعی مختلف فهم متفاوتی از واژگان یکسان دارند؟". به همین دلیل است که باور به این روایت بسیار متداول: "آن فرد یا گروه درک درستی از معنی و مفهوم فلان واژه ندارد"، به چالش کشیده می شود. هر چند روایت مذکور به نظر کاربردی است و با استفاده از آن به سهولت می توانیم خود را قانع کنیم که دیگری اشتباه می فهمد، اما روایتی بسیار بسیار ساده انگارانه و البته مخربی است که تصور می کنیم چون دیگری برداشت متفاوت با ما دارد پس قطعا در فهم و کاربست واژگان دچار خطاست!

🔹 نمونه عینی این موضوع در گفتمان ها و تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری به شکل پر رنگ تری خود را عیان می سازد: در این ایام دو واژه "تخریب" و "روشنگری" را زیاد می شنویم. گروه های اجتماعی درگیر انتخابات از این دو واژه برداشت های کاملا متفاوت و متضادی دارند. به همین دلیل تلاش برای اینکه کدام یک از این گروه ها، استفاده "صحیحی" از این واژه ها دارند به باور حقیر کاری هم ناممکن و هم عبثی است.  

🔹 این روزها طرفداران آقای رئیسی تحلیل شرایط موجود کشور از جانب خود را مصداق "روشنگری" و تحلیل مسائل و حواشی مربوط به ایشان که توسط طرفداران سایر کاندیداها یا مخالفان وی طرح می شود را مصداق "تخریب" می دانند. به همین نسبت این مصداق ها برای مخالفان آقای رئیسی دقیقا حالت عکس پیدا می کند. به این معنی که بیان نقاط ضعف رقیب مصداق "روشنگری" و ادعاهای طرح شده توسط رقیب مصداق "تخریب" تلقی می شود.با این توصیف اگر گروه های اجتماعی را به رسمیت بشناسیم که وظیفه اجتماعی ماست که بشناسیم، لاجرم باید گفتمان و تفسیری که این گروه ها از واژگان دارند را هم به رسمیت بشناسیم. این رسمیت شناسی به معنی تأیید یا رد تفاسیر نیست، بلکه صرفا پذیرش "واقعیت های اجتماعی" در تلقی ها و ادراکات متنوع از واژگان مشترک است. واقعیت هایی تلخ که فرسایش هر چه بیشتر سرمایه های اجتماعی را نشانه رفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

حدود دخالت حکومت‌ها در امور مردم/ موسی غنی‌نژاد

یکی از کاندیداهای محترم ریاست‌جمهوری پرسش بسیار مهمی را در برابر داوطلبان ریاست‌جمهوری قرار داده‌اند. این پرسش درباره حدود دخالت حکومت‌ها در امور مردم است. مضمون این پرسش این است: «یک سوال مهم این است که حدود دخالت حکومت‌ها در امور مردم مشخص شود؛ یعنی پاسخ دقیقی به این پرسش داده شود که حکومت‌ها در چه جاهایی می‌توانند در امور مردم دخالت کنند و در چه قسمت‌هایی حق ندارند. مخصوصا برای حکومت‌هایی که به حقوق طبیعی مردم قائل هستند.» انتظار منطقی از این کاندیدای محترم که تحصیلکرده فلسفه در سطح دکترا هستند، این است که پاسخ روشن و مستدل خود را ارائه دهند تا دیگر کاندیداها هم ترغیب به چنین کاری شوند و این امکان برای مردم فراهم آید تا با مقایسه پاسخ‌ها بتوانند به شناخت بهتری درخصوص انتخاب احتمالی آتی خود برسند. حدود دخالت حکومت در امور مردم پرسشی بنیادی است که پاسخ به آن مستلزم پرداختن به موضوع ضرورت وجودی حکومت‌هاست. فلاسفه سیاسی دوران جدید بر این رای هستند که حکومت‌ها وظیفه صیانت از حقوق ذاتی یا حقوق طبیعی انسان‌ها را بر عهده دارند. اگر وضعیت جامعه‌ای را تصور کنیم که فاقد حکومت باشد، در این صورت برخی از انسان‌ها (قوی‌ترها) ممکن است حقوق برخی دیگر از انسان‌ها (ضعیف‌ترها) را به نفع خود پایمال کنند و قانون جنگل بر جامعه حاکم شود. حکومت‌ها به منظور چاره‌جویی برای این معضل به وجود می‌آیند. اما تجربه تاریخی نشان داده است که چه بسا همین حکومت‌ها هستند که به بزرگ‌ترین ضایع‌کنندگان حقوق مردم تبدیل شده‌اند. تدبیری که در دنیای جدید برای این مساله اندیشیده شده و تا حدود زیادی موثر بوده، عبارت است از محدود کردن یا مشروط کردن حاکمان به اجرای قوانین از پیش تعیین‌شده که اصطلاحا حکومت‌های مبتنی بر قانون اساسی یا مشروطه نامیده می‌شوند. در حکومت مشروطه قانون دست حاکمان را می‌بندد و مانع از آن می‌شود که اراده‌های خاص صاحبان قدرت سیاسی بر سرنوشت مردمان تحمیل شود. بنابراین پاسخ ساده و واضحی که به پرسش مطرح‌شده در آغاز این نوشته می‌توان داد، این است که قانون حدود دخالت حکومت در امور مردم را تعیین می‌کند. اما در واقعیت امر، مساله ابعاد پیچیده‌تری دارد که این پاسخ ساده برای آن کفایت نمی‌کند. ما اینجا صرفا به دو وجه مهم این پیچیدگی می‌پردازیم؛ یکی اینکه مجریان قانون یا دولتمردان انسان‌هایی همانند بقیه هستند و ممکن است اشتباه کنند یا مهم‌تر از آن در پی منافع شخصی خود باشند و آن را در عمل بر مصلحت عمومی ترجیح دهند. مساله دوم که در ارتباط تنگاتنگ با اولی است این است که همین دولتمردان ممکن است مشوق و بانی «قوانینی» باشند که به جای خدمت به منافع عمومی، درعمل منافع یک عده یا گروه سیاسی خاصی را مد نظر قرار دهند. درواقع مهم‌ترین عامل این انحراف چیزی نیست جز قانون نامیدن هر آنچه در مراجع رسمی، اعم از دولت، مجلس یا هر نهاد رسمی دیگر به تصویب می‌رسد؛ فارغ از اینکه معلوم شود این مصوبه در جهت منافع عمومی است یا خیر. این تلقی اشتباه از مفهوم حقیقی قانون ناشی از غفلت از این اصل اساسی است که هر قانونی باید به روشنی ناظر بر صیانت از حقوق و آزادی‌های ذاتی (طبیعی) انسان باشد و گرنه مصوبه‌ای است که شأن قانونی ندارد و در خدمت منافع خاص است. از این نوع مصوبه‌ها حتی در کشورهای پیشرفته هم می‌توان سراغ گرفت که محصول فشار سیاسی برخی احزاب، تشکل‌های صنفی و غیره است؛ اما تعداد آنها در کشور ما به غایت زیاد است؛ به طوری که موجب شده عملا قطب‌نمای منافع ملی از کار بیفتد و عرصه سیاسی تبدیل به صحنه کشمکش‌های ناظر بر منافع محلی، جناحی و گروهی شود. نگاهی به شکل و محتوای بسیاری از بحث‌ها و نهایتا مصوبات مجلس نمایندگان ملت، به‌ویژه هنگام بررسی لایحه بودجه، شاهدی بر این مدعاست. بگذریم از اینکه عده‌ای از نمایندگان ملت در مجلس فراکسیون «قومی-زبانی» درست می‌کنند و از خود نمی‌پرسند این فراکسیون در کجای منافع ملی قرار می‌گیرد. به هر حال، اگر به پرسش کاندیدای محترم برگردیم شاید بتوان پاسخ را در چارچوب «منافع ملی» یا «صیانت از حقوق ذاتی انسان‌ها» جست‌وجو کرد. مصداقی که کاندیدای محترم ریاست‌جمهوری در خصوص نادرستی ممنوعیت ویدئو ذکر کرده‌اند، در همین چارچوب قرار دارد؛ یعنی تصمیمی که یک مرجع رسمی بدون توجه به حقوق ذاتی انسان یا حق ملت تصویب کرده که چیزی جز مداخله غیرمجاز در امور مردم نبوده است. اگر دقت کنیم بسیاری از مداخلات حکومت در اقتصاد، به‌ویژه در بازارها از این نوع است. به جرات می‌توان گفت که اکثریت قریب به اتفاق مداخله دولت در قیمت‌گذاری دستوری در بازارها برخلاف حقوق ذاتی انسانی و منافع ملی است. قیمت گذاری کالاها و خدمات که به بهانه کنترل تورم و جلوگیری از گرانی صورت می‌گیرد نه تنها هیچ‌وقت نتیجه بخش نبوده (چون ریشه تورم در سیاست پولی نادرست است و نه گران‌فروشی) بلکه موجب کاهش تولید و زیان عمومی می‌شود. تعیین دستوری نرخ بهره که در شرایط تورمی به معنی نرخ بهره واقعی منفی است و به ذوب کردن دارایی‌های نقدی سپرده‌گذاران می‌انجامد، نه تنها حقوق آنها را ضایع می‌کند، بلکه به منافع ملی هم لطمه می‌زند؛ چون موجب کاهش پس‌انداز ملی و نیز فساد در بازار بانکی می‌شود. تعیین دستوری نرخ برابری ارز، همچنان‌که تجربه سال‌های طولانی گذشته نشان داده است، نتیجه‌ای جز تشویق رانت‌خواری و اتلاف منابع ندارد. فیلتر کردن برخی شبکه‌های اجتماعی درفضای مجازی معنایی جز محروم کردن مردم از حق دسترسی آزاد به اطلاعات ندارد. اینها مصداق‌هایی از مداخلات نابجای حکومت در امور مردم است که باید متوقف شود. امیدواریم همه کاندیداهای ریاست‌جمهوری مواضع خود را در باره این مداخلات زیان‌بخش به روشنی بیان کنند تا رای‌دهندگان نه در فضای مه‌آلود وعده‌های سر خرمن کلی و بی‌سرانجام، بلکه با علم و آگاهی دست به انتخاب بزنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

انتخابات، نظامی ها، پوپولیسم راست و باقی قضایا / امیر حسین خالقی

س: پوپولیسم راست چه تفاوتی با پوپولیسم چپ دارد؟ 

ج: تعریف خیلی دندانگیری  از خود پوپولیسم نداریم، بیشتر شبیه ناسزایی است که افراد به آنها که دوستشان ندارند نسبت می دهند و برای خیلی ها کم بیش معادل عوامفریبی (دماگوژی) است. در گفتار تاریخی نام حزبی است که اواخر قرن نوزدهم در ایالات متحده فعال بود و هوادارانش بیشتر کشاورزانی بودند که کارشان در عصر طلایی امریکا خوب نچرخیده بود؛ بازندگانی که دولت و کسب و کارهای بزرگ را مقصر می دانستند و به دنبال تقسیم عادلانه عواید حاصل از آن پیشرفت بودند.

در سیاست کسانی آن را رویکردی می دانند که بیشتر در پی جلب محبوبیت مردم است تا تن دادن به نظر کارشناسان و خبرگان، پوپولیسم هم در این معنا نمک کار سیاست ورزی در دموکراسی هاست و به درجاتی گریزی از آن نیست. دیگرانی با تاکید متفاوت پوپولیسم را به معنای سیاست ورزی بر مبنای قرار دادن "مردم" در برابر نخبگان حاکم دانسته اند، سیاستی که به اصطلاح “ضدنظام” (آنتی استبلیشمنت) است. از این نگاه پوپولیسم پیدا کردن یک شکاف بزرگ و تلاش برای بسیج سیاسی از طریق آن است، شیوه عمل هم اینست که مقصران اصلی وضع بد را نخبگان و اهالی نظام موجود بدانیم. در یک تقسیم بندی کلی نیز پوپولیسم را می توان در دو مسیر به اصطلاح چپ و راست پیش برد، در نوع چپ آن حرف از ضدیت با سرمایه داری و هواداری از توزیع درآمد و ثروت و البته آن واژه قبیحه عدالت اجتماعی است و در پوپولیسم راست از مخالفت با مهاجرپذیری و تاکید بر ناسیونالیسم و به طور خاص رد محیط زیست گرایی می شنویم.

این وسط جهانی سازی جایگاه ویژه ای دارد، مرغ عروسی و عزاست و انگار در هر دو نوع پوپولیسم با آن مسئله دارند، یکی آن را بیشتر استثمار فرامرزی و گسترش سلطه و ویرانی سیاره می داند و دیگری از جنبه کمرنگ شدن هویت ملی با آن مشکل دارد. مصداق های معمول اینها هم زیاد شنیده می شوند، خیلی ها ترامپ امریکایی، لوپن فرانسوی و ویلدرز هلندی را در زمره پوپولیسم راست به شمار می آورند و چاوز ونزوئلایی، پرون آرژانتینی و سیپراس یونانی (سیریزا) را در دسته پوپولیسم چپ جای می دهند. اینجا و آنجا واریته های دیگر پوپولیسم را هم استفاده کرده اند از جمله پوپولیسم نفتی (پترو پوپولیسم) که در کشورهای نفتی مثل ما موضوعیت می یابد و محمود خان احمدی نژاد از چهره های شاخص آن است و پوپولیسم خودکفا خواهانه و دیگر مفاهیم مشابه که بیشتر در گفتار سیاسی رایج اند تا میان اهل دانشگاه.

س: در ایران خطر پوپولیسم راست بیشتر است یا پوپولیسم چپ؟

ج: در ایران خطر متاسفانه خطر همه چیز اعم از چپ و راست جدی است! آنقدر شکاف جدی داریم که کافی است دست دراز کنیم تا یکی نصیبمان شود و بتوانیم بر مبنای آن به اصطلاح سیاست ورزی کنیم. به نظر می رسد اهالی سیاست در کشور ما با چیزی به نام بحران دستاورد روبه رو اند، چیزی که بتوان آن را به افکار عمومی فروخت وجود ندارد. وضعیت اقتصادی خوبی نیست و قرار هم نیست خوب شود، آدم های بیکار و محتاج نان شب رو به افزایش اند و آن به اصطلاح نابرابری خود را تمام قد نشان می دهد. کشور در حال تحریم است و هر روز شاهد ناکارآمدی جدیدی هستیم که این حماسه مازوت و آلودگی هوا و قطع برق نمونه های اخیر آن اند، پاسپورت ایرانی را خیلی جاهای دنیا جدی نمی گیرند و هر روز درست یا غلط خبر از پیشرفت حیرت آور کشورهایی که تا مدتها پیش از این جزء میوه جات نبودند به گوش می رسد و ایران زیبا با آن همه قابلیت و منبع و پیشینه ده سال است که رشد اقتصادی نداشته و بیکاری تحصیل کرده ها و جوانانش چشمگیر است. خیلی ها با پاهایشان به گزینه " به آینده امیدی نیست" رای داده اند و مهاجرت را انتخاب کرده اند.

بدی کار هم اینجاست که متاسفانه امیدی به اینکه "اوضاع از اینکه هست، خیلی بدتر نشود" هم به چشم نمی خورد. اما اگر بخواهیم یک حدس و "استمباد" (منظور همان استنباط مبتنی بر باد و از اصطلاحاتی که است که روزنامه نگار پیش کسوت ایرانی استاد محمد قائد شرفی آن را باب کرد) شخصی داشته باشم، این بار باید منتظر ظهور نوعی پوپولیسم راست باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی