برخی واژهها از هر ساحرهای فریبکارترند. همۀ ویژگیهای مثبت را در خود نمایان میکنند، به نحوی که دیگر هیچکس نمیتواند آن واژه یا مفهوم را نقد کند یا در مخالفت با آن سخن بگوید. این واژگان چون همۀ ویژگیهای مثبت و ستایشبرانگیز را در خود جلوهگر میکنند، کسی هم نمیتواند آنها را نقد کند؛ اول اینکه فریبندگی آن واژه/مفهوم راه نقد را میبندد، و دوم اینکه جامعه (عوام و خواص) حاضر نیستند نقد بر آن مفهوم را بپذیرند. بدینسان این واژگانِ فریبنده و نقدناشده عمری طولانی و اثری پایدار مییابند؛ مانند عنصری خائن که با مردمداری، ظاهرسازی و فریبکاری در میان جمعی سالهای سال جا خوش میکند...
یکی از این واژگان خوش خط و خال مفهوم «خودکفایی» است. خودکفایی چنان واژۀ مثبت و حتی مقدسی است که هیچکس به آن شک نمیکند. اگر هم کسی به آن شک کند، خود زیر سؤال میرود که چطور جرئت کرده است چنین ارزش مقدس و مطلقی را نفی کند! اما اگر این رنگ و لعاب درخشنده و این تداعیات خوشطنین را که چونان هالهای قدسی گرداگرد این مفهوم را گرفته است، کنار بزنیم، با واقعیتی نگرانکننده و تأسفبرانگیز مواجه میشویم... خودکفایی تا وقتی صرفاً یک «ایدۀ محتمل» است، هیچ خطری ندارد، اما وقتی تبدیل به ارزش میشود، میتواند باعث بزرگترین آسیبها شود، مسیر کامیابی یک ملت را به طور جدی به خطر اندازد و به بیراهه برد؛ و از همه مهمتر و تلختر اینکه میتواند منابع، سرمایهها و داراییهای یک ملت را هدر دهد. همۀ اینها یعنی ممکن است «خودکفایی» نه ارزش، بلکه ضدارزش باشد. اما چرا چنین است؟
بزرگترین سوءبرداشتی که باعث شده است چنین تصور اشتباهی دربارۀ «خودکفایی» پدید آید این است که هدف اصلی اقتصاد گم شده است. هدف اقتصاد «تولید» نیست، بلکه «ایجاد ثروت» است و اگر «تولید» اهمیت دارد برای این است که «منجر به ثروت» میشود. این یعنی، آنچه مایۀ کامیابی یک جامعۀ اقتصادی میشود، این است که ثروت بیشتری تولید کند و در این میان، «تولید» صرفاً ابزار ثروتسازی است. به این ترتیب «تولید» خود ارزشی ثانویه یا درجهدو دارد و تقدم با ثروتسازی است. اگر تولید به ثروتسازی منجر نشود، تولید امری بیهوده است، زیرا «عدم ثروتسازی» قطعاً به معنای سوزاندن داشتههاست. اگر تولیدی صورت گیرد و در پی آن ثروت افزون نشود، حتماً در این میان چیزی سوخت شده است: مادۀ اولیه، سرمایه، زمان، نیروی انسانی و غیره. تولید تنها زمانی ارزش و ارزشمند است که به افزایش ثروت بینجامد.
اما چه چیزی در این میان تعیین میکند آیا تولیدی منجر به ثروت شده است یا نه؟ جواب ساده است: «بازار». بازار معیار روشنی برای این است که مشخص شود آیا تولید سودآور (یعنی ثروتساز) بوده است یا نه. اگر کالایی تولید شود و بتوان آن را در بازار (داخلی یا خارجی، دور یا نزدیک) به قیمت تمامشدۀ پایینتری تهیه کرد، یعنی آن تولید به سوددهی منجر نشده و عدم سوددهی به معنای ثروتسوزی است. (اینکه در این جور مواقع جوامع اقتصادی، یعنی حاکمیتها، با مداخله در بازار سعی میکنند بازی مغلوبه را عوض کنند، بحث دیگری است که نقد آن کتابی میطلبد).
در نهایت آن چیزی که بهرهوری بالاتر و در نتیجه رفاه به همراه میآورد، ثروتسازی است. اما خودکفایی ترتیب اولویتبندی میان «ثروتسازی» و «تولید» را معکوس میکند. در ایدۀ خودکفایی اصل بر «تولید» است، حتی اگر این تولید ثروتسوز باشد. خودکفایی راستین این است که جامعۀ اقتصادی آنقدر ثروت بسازد که بتواند هر کالایی را بخرد، نه اینکه آن را گرانتر تولید کند، زیرا با این کار سرمایهای ــ سرمایه به همۀ معانی آن ــ که باید صرف ثروتسازی میشد تا توان تولیدِ کل را بالا ببرد، صرف تولید کالایی شد که تولید آن جز ضرر چیزی در بر نداشته است.
هر جامعۀ اقتصادی باید اصل را بر ایجاد ثروت بگذارد، زیرا با ثروت بیشتر امکانات بهتری را برای تولید ارزانتر به دست میآورد و با تولید ارزانتر میتواند از پس رقبا برآید و بنیۀ اقتصاد خود را (که اساس تولید است) تقویت کند. اگر از این منظر بنگریم، مفهوم «خودکفایی» وقتی به یک ارزش تبدیل میشود، اختلالی جدی در راه ثروتسازی (که ارزش مطلق است) ایجاد میکند. البته احتمالاً میدانید که مفهوم خودکفایی در اقتصاد جنگی ریشه دارد و متعلق به زمانی است که روابط بینالمللی به هر دلیلی مختل شده است. معضل به ویژه زمانی پدید میآید که این مفهوم جنگی خود را از شرایط جنگی جدا میکند و به اصلی اساسی، همیشگی و مطلق تبدیل میشود. در این زمان است که مدیرانی به اسم خوشطنین «خودکفایی» تیشه به ریشۀ اقتصاد میزنند...
پینوشت: کسانی که با اندیشههای اقتصادی آشنایند، زود متوجه میشوند که این برداشت را متأثر از لودویگ فون میزس، اقتصاددان اتریشی، بیان کردهام.