انجمن علمی اقتصاد دانشگاه آزاد واحد شیراز

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

بررسی افت ارزش لیر ترکیه/آیزاک سعیدیان

 در سه هفته اخیر ارزش لیر ترکیه در برابر دیگر ارزها و فلزات گرانبها بشدت افت داشته است.

در علم اقتصاد آینده جوامع اقتصادی ، بر اساس دیتا و داده های گذشته پیش بینی و سنجیده می شود .

ارزش پول ملی هر کشور بر سه رکن اساسی پایدار است

💠میزان تولید ناخالص ملی

💠حجم نقدینگی (دارای پشتوانه تولید یا عدم آن(

💠نرخ سود بانکی

💠نرخ تورم

تولید ناخالص داخلی کشور ترکیه در فصل دوم سال ۲۰۲۰ در حدود ۱۰٪ سقوط کرده است!!!

در همین حال بحران بیماری کویید 19 سبب شده است تا میزان درآمد کشور ترکیه از صنعت توریسم بشدت کاهش یابد و کسب و کار های خرد  نیز نتوانستند گردش مالی مناسب را به ثبت برسانند.به همین روی ، در ماه های گذشته پیش بینی افت ارزش لیر ترکیه نمی توانست دور از ذهن باشد.پی نوشت : با توجه به علائم، شواهد و دیتاهای اقتصادی منشتر شده از مرکز آمار ایران و بانک مرکزی ، با وجود حجم نقدینگی سنگین و  وجود تورم  دو رقمی در بازار و عدم بهبود روند رشد تولید ناخالص داخلی و سرگردانی نقدینگی در بازارهای موازی و ایجاد سفته بازی کاذب به جای تولید  در میان مدت لاجرم شاهد افت ارزش ذاتی پول ملی خواهیم بود.لازم به ذکر است این افت ذکر شده بر خلاف ادعای برخی ، بر اثر آربیتراژ  یا القای  فضای مجازی نبوده و داده های اقتصادی خود به خود در بلند مدت روند اقتصادی را شکل خواهند داد.بنابراین اسامی کشورها نمی تواند چشم انداز اقتصادی آن ها را بیان کند و این داده ها هستند که مسیر آینده را مشخص خواهند کرد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

آسیب‌های سیاست زدگی اقتصاد ایران/ لطفعلی بخشی

🔹تقریبا تمام کشورهای جهان یک سیستم اقتصادی دارند که دارای اصول و کارکرد مشخصی است و تمام هم و غم نظام سیاسی آن کشور، پیشبرد اهداف اقتصادی است.

🔹تنها کشوری که در این مورد استثناست، کشور ماست. ما در کشورمان یک نظام سیاسی داریم که این نظام سیاسی تقریبا به هیچ سیستم اقتصادی معتقد نیست و طبق سلیقه خود عمل می کند؛ یعنی نه علم اقتصاد را قبول دارد و نه مکانیزم های اقتصادی را. این نظام سیاسی تمام اقتصاد کشور را هم در راه اهداف سیاسی خود به کار گرفته است. حتی روابط بین المللی نیز برای اهداف سیاسی است. اگر روابط بین المللی اقتصادی هم داریم برای اهداف سیاسی است.

🔹یعنی به عبارت دیگر اقتصاد ما برمبنای نظر سیاست می گردد این در حالی است که در همه جای دنیا سیاست برمبنای نظر اقتصاد می گردد. در واقع برای این سیستم رشد اقتصادی منفی، تورم بالا، کاهش درآمد ملی و کاهش قدرت خرید مردم اهمیت ندارد.

🔹تمام کشورهای دنیا در تلاش اند که متغیرهای اقتصاد کلان خود را بهبود ببخشند و وضع زندگی مردم خود را بهتر کنند. این در حالی است که در کشور ما هرچند شعار بهبود این متغیرها و وضع زندگی مردم زیاد داده می شود؛ اما در عمل اهمیتی ندارند. آنچه برای نظام سیاسی ما اهمیت دارد اهداف سیاسی در صحنه بین الملل و در صحنه داخل است.

🔹پس در واقع ترکیب این مساله که این اقتصاد کشور در خدمت سیاست است و بعد برای اقتصاد هم به هیچ مکتب خاصی اعتقاد ندارند به این معناست که هرچه پیش آمد، خوش آمد! به عنوان مثال ما ۴۰ سال است که تلاش می کنیم که قیمت ها را کنترل کنیم. تمام ۴۰ سال هم در این کار موفق نیستیم؛ اما باز به این کار مداومت می ورزیم.

🔹همچنین نزدیک به ۳۰ سال است که کسری بودجه مداوم داریم؛ اما هیچ اقدامی برای کاهش کسری بودجه انجام نمی دهیم زیرا کارهای دیگر باید انجام شود و کسری بودجه باید باشد مهم نیست. به عنوان مثال معتقدیم باید قیمت ها را کنترل کرد؛ یعنی مثلا بنگاهی که در حال تولید است، باید کالای خود را به قیمتی که دولت می گوید، بفروشد نه به قیمت تمام شده و سود و زیان بازار. هر چه این راه را رفتیم به جایی نرسیدیم ولی به هر حال دولت از این مسیر دست بردار نیست. نه به تجربیات خود بها می دهد و نه به تجربیات جهان و نه به اصول علمی. نتیجه این کار آش درهم جوشی است که شاهد هستیم. مثلا تصمیم به قرعه کشی خودرو می گیرند، بعد برق را مجانی می کنند. همه اینها یک سری‌‌ اهداف سیاسی دارد و طبق اهداف سیاسی عمل می کنند.

🔹در عمل می بینیم که یارانه و یارانه معیشتی پرداخت می شود اما در مقابل می بینیم به طرح های عمرانی کشور بها داده نمی شود، کارها پیش نمی رود، جاده ها ساخته نمی شود و یک طرح عمرانی که باید دو ساله تمام شود ۱۲ سال است که هنوز تمام نشده است. این راه مقصدی نخواهد داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

دیکتاتوری در زندگی روزمره/ در فرایند آموزش پرسش را قدر بنهیم/✍️ محسن رنانی، حسین قربانی

🔹این تصاویر در ایران برای همه ما آشناست: به نانوایی می‌رویم، با فروتنی درخواست چند عدد نان می‌کنیم و معمولاً هم به نانوا نمی‌گوییم نان را برای من با چه کیفیتی بپز. هر‌چه از تنور درآمد بر روی چشم می‌گذاریم و پولش را می‌پردازیم و می‌بریم.

🔹وقتی به مطب پزشک‌ می‌رویم خیلی فروتن می‌نشینیم تا پزشک از ما سؤال کند و اگر یکی دو تا سؤال داشته‌باشیم با کلی شرمندگی می‌پرسیم و جرات هم نمی‌کنیم از پزشک بپرسیم فلان قرص برای کدام مشکل من است و فلان آمپول برای چه بود و آیا با توجه به اینکه فشار خون دارم، فلان دارو برای من ضرر ندارد؟

 🔹وقتی به شهرداری می‌رویم خیلی مهربان و سربه‌زیر درخواست خود را می‌گوییم و اگر مهندس شهرساز درخواست ما را رد کرد اغلب نمی‌پرسیم به استناد کدام آیین‌نامه یا کدام مصوبه؟ بلکه باز با فروتنی می‌گوییم حالا شما یک لطفی بکنید این کار را حل کنید. تصاویری از این دست در ساعت به ساعت زندگی ما ایرانیان قابل مشاهده است.

🔹البته متقابلاً من هم که در نانوایی و مطب و شهرداری سربه‌زیر و فروتن هستم، در موضع شغلی خودم، حکومت می‌کنم؛ یعنی اگر فرضاً اپراتور تلفن اداره‌ای هستم، وقتی فردی تماس بگیرد و بیش از یکی دو سوال بپرسد، جواب سربالا می‌دهم و تلفن را قطع می‌‌کنم. اینها همه تصاویر جامعه‌ای است که افرادش انباشته از خوی و رفتار سلطه‌گری و دیکتاتوری هستند.

🔹در چنین جامعه‌ای همه افراد در هر موقعیتی در اغلب موارد محکوم و در موضع دست پایین هستند و فقط در یک مورد (جایی که مرتبط با شغل و مسئولیت خودشان است) حاکم و در موضع بالا هستند. بنابراین در جامعه سلطه‌گر، افراد در همه موارد محکوم و سلطه‌پذیرند و در یک موضع، حاکم و سلطه‌گر و چنین می‌شود که روح سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در همه زندگی ما رسوخ می‌کند.

🔹چنین جامعه‌ای اگر هفته‌ای یک انتخابات هم برگزار کند، دموکرات و آزادمنش نیست. در چنین جامعه‌ای انتخابات بیشتر به یک نمایش می‌ماند و البته حاکمانش در انتخابات دخالت می‌کنند و کسی هم نمی‌تواند آنها را به دادگاه بکشاند.

🔹حالا داستان را بر عکس کنید. اگر هر فردی فقط در یک موضع (جایی که موضع شغلی اوست و مسئولیت دارد) محکوم، یعنی پاسخگو باشد، آنگاه در همه موارد دیگر،‌ یعنی در تمامی مواضعی که با شغل دیگران سر و کار دارد، حاکم خواهد بود.

🔹در چنین جامعه‌ای هر فرد فقط در یک مورد محکوم و در اغلب موارد حاکم است و چه دلپذیر است زیستن در چنین جامعه‌ای. جامعه دوم قطعاً یک جامعه دموکرات‌تر و آزادمنش‌تر است. حتی اگر حکومتش پادشاهی باشد و هیچ انتخاباتی در آن برگزار نشود.

🔹بنابراین دموکراسی واقعی ربطی به انتخابات ندارد.‌ انتخابات فقط یکی از شیوه‌های تجربه‌شده گردش قدرت سیاسی است؛ دموکراسی واقعی، آن مناسباتی است که در بین ما رواج دارد. یک پادشاه غیرمنتخبِ پاسخگو، قطعاً دموکرات‌تر از ژنرالی است که با انتخابات فرمایشی سرکار آمده باشد.

🔹پس دموکراسی تنها با یک تغییر کوچک در رفتار ما تحقق می‌یابد. یعنی اینکه بپذیریم در موضع شغلی خودمان، هرجا هستیم، پاسخگو باشیم اما روحیه چنین پذیرشی کجا شکل می‌گیرد؟ در خانه و مدرسه.

🔹اولین پیامد یک نظام آموزشی‌ که در آن، معلم، گوینده صرف و دانش‌آموز شنونده صرف باشد، شکل‌گیری رابطه سلطه میان دانش‌آموز و معلم است. قاعده روان‌شناسی این است که دیکتاتورها در موضع ضعف، سلطه‌پذیر هستند و در موضع قدرت، سلطه‌گر و دیکتاتور خواهند شد.

🔹اگر در جامعه‌ای در همه بخش‌ها و همه مشاغل اداری و غیر‌اداری و همه تعاملات روزمره تا جایی که امکان دارد سلطه‌گری صورت می‌گیرد به دلیل آن است که در مدارس از کودکی به‌طور آشکار یا پنهان یا به‌صورت رسمی یا ضمنی، سلطه‌پذیری آموزش داده شده است و در نتیجه همان کودکان، زمانی که به اولین دستاویز‌های قدرت مجهز می‌شوند، سلطه‌گری می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

شادی داریم، اما احساس شادی نه!/«احمد بخارایی

 مدتی قبل گزارشی از میزان «شادکامی» کشورها از سوی «شبکه گشایش توسعه پایدار» واقع در نیویورک منتشر شد. مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) با انتشار نتایج این گزارش نوشت که نمره ایران نشان می‌دهد وضعیت شادکامی در این کشور چندان تغییری نداشته و مردم ایران «شادکامی» و رضایت از زندگی خود را نزدیک متوسط ارزیابی کرده‌اند. براساس این گزارش ایران با کسب نمره 4.672(از صفرتا 10) در میان 157کشور در رتبه118جهان و نهم خاورمیانه قرار گرفته است. این درحالی است که در گزارش سال 2019 همین موسسه رتبه ایران 117 بود. همچنین در سال‌های2018 و 2017 نتایج این موسسه نشان می‌داد ایران در جایگاه 106 و 105 قرار داشته است. بسیاری از کارشناسان در توضیح چنین وضعیتی معتقدند عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی در وضعیت «شادکامی» یک کشور موثر است. «احمد بخارایی» جامعه‌شناس، استاد دانشگاه و مدیر گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران دراین‌باره به روزنامه «همدلی» می‌گوید که «تفاوت وجود دارد میان علت و دلیل، دلیل همان بُعد ذهنی است و علت بُعد بیرونی دارد. حالا یک فرد با توجه به این علت‌ها در درون خودش شروع به تجزیه و تحلیل می‌کند و یک دلیلی برای خودش درست می‌کند، در این دلیل او نتیجه می‌گیرد و استدلال می‌کند که چقدر انسان بدبختی است. ‌این‌که آدم‌ها چرا با وجود علت‌های مشابه استدلال‌های یکسان ندارند، گویای این موضوع است و می‌خواهم بگویم که از سطح خرد تا سطح کلان، یعنی از واحدی مانند گروه در سطح خرد، تا سازمان‌ها در سطح میانه و حکومت‌ها در سطح کلان به عنوان «علت» در تشدید ناشادی موثر هستند. بنابراین در اینجا اگر عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی را با یکدیگر جمع کنیم، در نتیجه‌گیری نهایی به این مرحله می‌رسیم که آمار شادکامی ما کاهش پیدا کرده است». شرح گفت‌وگو در ادامه آمده است.

از نگاه شما یک جامعه شاد چه ویژگی‌هایی دارد، اصلاً «شادکامی» وضعیتی عینی هست یا ذهنی؟

شاید یکی از نشانه‌های شاد بودن این باشد که آدم‌ها بخندند، غذای خوب بخورند و لذت ببرند. در کشور ما میزان مصرف نسبت به میانگین جهانی بالا است، ما اینجا برعکس خیلی از جاهای دیگر میوه را کیلویی خریداری می‌کنیم، آجیل می‌شکنیم، مسافرت می‌رویم که سبب قفل شدن جاده‌های شمالی کشور می‌شود. ما از حوادث جوک می‌سازیم و آن را تعریف می‌کنیم و خنده‌های مستانه می‌کنیم، در همه این‌ها که گفتم ایران از خیلی از جاهای دنیا بالاتر است. اما چرا با وجود نشانه‌های شادی، احساس شادی نیست؟ همانند تفاوت میان فقر و احساس فقر، شادی هم با احساس شادی فرق می‌کند. در خیلی از مواقع همین احساس است که آدم‌ها را آزار می‌دهد و سبب می‌شود به دنبال میان‌برهایی باشند که به اهداف خودشان برسند. گاهی می‌‌شنویم که می‌گویند چه‌کسی گفته جامعه ایران ناشاد هست اگر جامعه ایران ناشاد بود که افراد مسافرت نمی‌رفتند یا ‌این‌که جاده‌ها قفل نمی‌شد. بله جاده‌ها قفل می‌شود و ما مهمانی داریم و خوب جوک تعریف می‌کنیم، اما بحث برسر شاد بودن و احساس شاد بودن است.

این احساس فقر، یا احساس ناشادی چگونه تولید و بازتولید می‌شود؟

در یک مورد به مسئله «تبعیض» برمی‌گردد. گاهی می‌بینید کسی که خانه‌ و زندگی‌ای به ارزش میلیاردها تومان هم دارد باز هم درگیر احساس فقر است. چرا؟ برای ‌این‌که او خودش را با دیگری می‌سنجد بعد احساس می‌کند آدم‌هایی که در نقطه بالاتری قرار گرفته‌اند شاید لزوماً از توانایی‌های بیشتری یا شایستگی‌های خاصی آن‌چنان برخوردار نیستند. آدم‌ها احساس می‌کنند آن‌کسی که بالاتر است آن‌طور نبوده که نان عرق جبین خود را بخورد. و بعد در مقام مقایسه، دائم به خود می‌گوید من هم می‌توانستم مانند او شوم، پس «چرا نیستم؟» این «چرا نیستم» ناشی از همان احساس «تبعیض» است که فرد را اذیت می‌کند.

چه چیزی «این چرا نیستم» و ‌این‌که چرا من مانند دیگری نیستم را تشدید می‌کند؟

عمدتا این پدیده در نومیدی و نگرانی نسبت به پیرامون و آینده ریشه دارد. طبیعتاً بخشی از آن هم در سیاست‌گذاری برای یک جامعه و حمایت‌های اجتماعی موجود در آن جامعه ریشه دارد. ‌این‌که فرد احساس کند وقتی بیکار شود دولت چقدر او را حمایت می‌کند؟ یا اگر درس خوانده است چند درصد امکان دارد شغل مورد نظر خود را پیدا کند، بسیار اهمیت دارد. در جامعه‌ای که تبعیض و فرصت‌های نابرابر مانند گزینش خودی و غیرخودی وجود داشته باشد، شرایط سخت می‌شود. البته در کنار «تبعیض» عوامل دیگری هم نقش دارند.

کمی بیشتر توضیح می‌دهید؟

ببینید؛ یک مورد برمی‌گردد به همان نسبت میان فرد و آینده. به لحاظ فلسفی لحظه «اکنون» وجود ندارد. ما یک لحظه پیش داریم و یک لحظه بعد که مسامحتا می‌گوییم دیروز و فردا. آیا ما لحظه اکنون را احساس می‌کنیم؟ همین «الان» گذشت و به چند ثانیه قبل تبدیل شد. لحظه اکنون همان محل تلاقی گذشته و آینده است بنابراین افراد نسبت به آینده خود پرسش‌هایی دارند که برایشان مهم است. اکنون‌شان را هم در ظرف آینده می‌بینند و تعریف می‌کنند.

پس اگر از شاد بودن‌شان در اکنون سخن می‌گویند در اصل از آینده‌شان حرف می‌زنند. شما در نظر بگیرید احساس کم‌امیدی و ناامیدی نسبت به آینده انسان‌ها را آزار می‌دهد. از طرفی دیگر یک ریشه فرهنگی هم دارد. ببینید میزان توقع و انتظار ما مهم است. ما گاهی آدم‌های متوقعی هستیم. وقتی توقع زیاد شود یکی از پیامدهای آن چشم ‌و هم‌چشمی است که متاسفانه در جامعه ما زیاد شده. ‌این‌که فلانی دارد چرا من نداشته باشم در جامعه پررنگ می‌شود و توقع، دائم بازتولید می‌شود و این موجب احساس ناخوشنودی می‌شود.

بنابراین می‌شود گفت شادکامی یک امر جمعی است تا فردی؟

شادکامی اصالتاً یک رویکرد ‌روان‌شناختی دارد. اما واقعاً درصد پایینی از این احساسِ عدم شادی به اختلال روانی شخصی برمی‌گردد. منِ جامعه‌شناس اعتقادم بر این است که حدود 90درصد این احساس ریشه در جامعه دارد. شما بی‌تفاوتی اجتماعی را درنظر بگیرید، آدمی که بی‌تفاوت باشد به افسردگی سوق پیدا می‌کند که افسردگی یک فرد در ‌روان‌شناسی بررسی می‌شود. توجه داشته باشیم که یکی از عوامل زمینه‌ساز بروز انحرافات اجتماعی این است که آدم‌ها «سرگرم» نباشند و اوقات فراغت زیادی داشته باشند.

آدمی که بیکار باشد فرصت بیشتری دارد که با خودش و با افکارش کلنجار برود و در نهایت به ناامیدی و افسردگی برسد. معمولا در یک جامعه طبیعی آدم‌هایی که مشغول و از زندگی راضی هستند باید شاد باشند؛ اگر این‌گونه نبود احتمالاً فرد باید سوژه ‌روان‌شناسی باشد، تازه اینجا است که این احساس ناشادی را باید به‌صورت امری فردی مورد بررسی قرار داد.

شما از یک‌سری از عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در میزان شادکامی نام بردید. برآیند همه این‌ها چیست؟ اگر این عوامل درست کنار هم قرار گرفته باشند، قرار است چه چیزی حاصل شود تا جامعه‌ای احساس شادکامی داشته باشد؟

ببینید؛ شادی اجتماعی خیلی به احساس رضایت از زندگی نزدیک می‌شود. فردی که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند شاد زیستن را احساس می‌کند. مثلاً کسی که در مطبوعات کار می‌کند ‌این‌که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند حتی اگر آخر هفته مسافرت هم نرود شاد خواهد بود. برای ‌این‌که فرد به لحاظ ذهنی احساس می‌کند «هست» و وجود دارد. آدم‌ها در هر سطحی که باشند برای یک پرسش مشخص دنبال پاسخ هستند و آن ‌این‌که «چرا زنده هستند؟» برای پاسخ به این پرسش دنبال ایفای نقش خودشان هستند، کسانی که به این پرسش جواب دهند انسان‌های شادی هستند. در مورد دیگر احساس هویت هم اهمیت زیادی دارد. مانند هویت قومی، هویت جنسی، هویت گروهی و انواع دیگر. وقتی گفته می‌شود آدم‌ها در درون یک گروه قرار نمی‌گیرند، یعنی احساس هویت گروهی نمی‌کنند. وقتی ما احساس هویت نکنیم نمی‌توانیم شاد باشیم. همین «ایرانی بودن» را در نظر بگیرید، امروزه واقعا چقدر این «ایرانی بودن» به آدم‌ها وزن و احساس خوبی در داخل و خارج می‌دهد؟ ‌این‌که چرا هویت ملی تحدید و تهدید شده اهمیت دارد. تحدید این هویت سبب شده هویت ملی لاغر و لاغر‌تر شود، و تهدید یعنی ‌این‌که گاهی به این هویت هجوم آورده‌اند و آن را در برابر برخی ارزش‌های مذهبی قرار دادند. امروزه گاهی بر روی هر هویتی دست می‌گذارید می‌بینید که این‌ها لاغر و شکننده شده‌اند، آن‌وقت شما انتظار دارید جامعه ناشاد نباشد؟

شادی شاخ و دم ندارد، گاهی شهرداری‌ها فکر می‌کنند دیوار را رنگی کنند مردم شاد می‌شوند، من نمی‌گویم دیوارهای رنگی بد است، اما این‌ها سطحی‌نگری هستند. مبلمان شهری مهم است، اما این‌ها در دادن شادی به جامعه مانند یک مُسَکِن عمل می‌کنند، درد را درمان نمی‌کنند بلکه پنهان می‌کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

✔️روزی که پول ملی، بادبادک شد!🔻/

‍ ‍ آلمان ۱۹۲۳. آلمان بعد از جنگ اول جهانی که سیاستمداران هوادار صلح و تعامل با یادآوری تبعات مخرب ماجراجویی و هزینه بالای مخاصمه با جهان، پیشتازان عرصه سیاست بودند اما  تبعات فشار اقتصادی دوران جنگ و انزوا، دامن کشور را رها نکرده بود و‌روزهای سخت و‌پیش‌بینی نشده‌ای در راه بود.

 دولت برای جبران مشکل، محدودیتی برای چاپ پول بدون‌ پشتوانه از سوی بانک مرکزی وقت آلمان (رایش‌ بانک) قائل نبود زیرا بانک مرکزی غیرمستقل و وابسته به دولت به خود اجازه می‌داد که در بازار دخالت کند در نتیجه با هدف افزایش توان رقابتی صادرات دست به تضعیف پول ملی زد، این باعث بروز تورم بزرگ طی سال‌های ۲۹۲۱ تا ۱۹۲۳ در آلمان و فروپاشی اقتصادی شد.

خوش‌بینی مردم و سیاستمدارانی که به صلح پس از جنگ امید بسته بودند به ناامیدی مطلق انجامید و تازه معلوم شد که تبعات هزینه‌های سنگین مخاصمه و ورود به جنگ چیزی نیست که به صرف پایان جنگ خاتمه یابد‌.

متفقین هم فشار اقتصادی بر آلمان را تداوم دادند و برخی‌چون فرانسه قسمت‌هایی از خاک آلمان (روهر) را اشغال کردند و  هیچ محدودیتی را علیه اقتصاد آلمان دریغ نکردند.

غرور آلمانی زیربار فشار اقتصادی، جریحه‌دار شده بود. #پول ملی اسبابِ‌ساخت‌بادبادک یا سوخت اجاق شده بود و سیاستمدارانی که از صلح سخن می‌گفتند، خائنین به وطن معرفی شدند.

سیاست تعامل، حالا «اصرار بر عملی احمقانه و بزدلانه» تلقی می‌شد و بحران اقتصادی هم هدیه آسمانی که حزب نازی، نشانه دیگری از همراهی خداوند برای بیداری مردم آلمان تلقی می‌کرد.

بحران مالی ۱۹۲۳ و این باور عمومی چنان موازی هم حرکت کردند که برنده انتخابات سال  ۱۹۳۲ حزبی بود که در انتخابات۱۹۲۸ کمتر از ۳ درصد آرا را بدست آورده بود و پس از پیروزی ۱۹۳۲ با نام رهبر خود آدولف هیتلر  به حزب اول آلمان تبدیل شد.

 آدولف هیتلر، حالا می‌توانست سرش را بالا بگیرد و هم بی‌کفایتی سیاستمداران اهل تعامل را به رخ بکشاند و هم جسورتر شدن بریتانیا و فرانسه را، در نتیجه بار دیگر، جنگ و رویارویی التیام‌بخش غرور لگدمال شده معرفی شد و جنگ دوم جهانی رقم خورد تا ویرانی آلمان کامل‌تر شود.

درس این دوره سخت برای سیاستمداران میانه‌رو و اهل تعامل جهان که پس از بحرانی داخلی و خارجی‌ به دولت مستعجلی می‌رسند این بود که قدرت ویران‌کننده و در کمینِ شرایط شکننده اقتصادی و اجتماعی را در مسیر جراحی‌های بزرگ اقتصادی فراموش نکنند.

درس ملت‌ها از این ماجرا این بود که با مشاهده کُندی بهبود شرایط اقتصادی پس از بحران‌خارجی به صرافت و  توهم کارآ بودن مخاصمه و ماجراجویی دوباره نیفتند.

#اقتصاد #آلمان نیز در آن ماجرا آموخت که همواره مانع دخالت دولت و بانک مرکزی در بازار شود و در این راه چنان سخت بگیرد که اصطلاح « وسواس اقتصاد آلمانی» بر سرزبان‌ها بیفتد.

 اروپا نیز( برخلاف آمریکا) البته از این ماجرا درس گرفت و آن این بود که فشار را بر طرف ضعیف ماجرا آنچنان سخت نکند که نتیجه آن به حاشیه رفتن میانه‌روها و بر آمدن تندروها شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

آیا می توان برای مدت نامحدود رشد اقتصادی داشت؟ رشد اقتصادی "همیشگی" متصور است؟

🔹به نظر می رسد جواب منفی است، هرچه باشد منابع فیزیکی محدود اند و عنصر کمیابی خود را دیر یا زود نشان می دهد. برای مثال میزان مس موجود در دنیا بی نهایت نیست و زمانی می رسد که همه آنها مصرف شده باشند، دیگری چیزی برای تولید محصولات بیشتر ( بخوانید رشد اقتصادی بیشتر) باقی نمی ماند، همین استدلال را می توان برای بقیه هم تکرار کرد. انگار رشد اقتصادی نامحدود ناممکن است.اما کمی صبر کنید! وقتی از رشد اقتصادی صحبت می کنیم، منظورمان اغلب افزایش جی دی پی (تولید ناخالص داخلی) است، جی دی پی هم ارزش بازار کل کالاها و خدماتی است که در طی یک دوره یک ساله در یک قلمرو سرزمینی تولید می شود و البته نقدها بر آن کم نیست. ناگفته پیداست که اگر محصولات بیشتری تولید شود، جی دی پی افزایش می یابد، ولی این معنایش استفاده بیشتر از منابع است که بالا گفتیم این نمی تواند نامحدود باشد.اما جز تولید محصول بیشتر دو راه دیگر هم برای افزایش جی دی پی وجود دارد: افزایش قیمت کالاها و افزایش ارزش آنها! اولی را به خوبی می شناسیم نامش تورم است و رشد "اسمی" را رقم می زند، ولی دومی رشد "واقعی" اقتصاد را به همراه دارد و به اصطلاح اثرات تورمی از آن حذف شده است. بد نیست روی این رشد "واقعی" مکث کنیم.

🔹در همان مثال بالا در یک سناریوی فرضی تصور کنید ما تمام منابع مس را صرف تولید ظروف مسی می کنیم و دیگر برای محصول بیشتر چیزی باقی نمی ماند، آیا رشد اقتصاد متوقف می شود؟ جواب منفی است، خلاقیت و پویایی نیاز آدم ها را دستکم گرفته اید! فرض کنید محصولی دیگر، با همین مس می توان مادربورد کامپیوتر تولید کرد که از ارزش (مطلوبیت ذهنی) بیشتری برای مشتری برخوردار است، چه اتفاقی می افتد؟یحتمل تعداد زیادی از ظروف مسی ذوب می شوند و مس حاصل از برای تولید محصول جدید باارزش تر به کار می رود، میزان مس موجود اضافه نشده، ولی "رشد اقتصادی" را به همراه می آورد که معنایش رفاه و ثروت و ارزش بیشتر برای انسان هاست. همان منابع محدود می تواند به کاربردهای جدید تخصیص داده شوند.

شاید هنوز ندانیم رشد اقتصادی نامحدود ممکن باشد یا نه، ولی دلیل آن قطعا تمام شدن منابع فیزیکی جهان نیست، بلکه زمانی است که انسان ها در تولید فناوری های جدید و راه های تازه ارزش افزایی عاجز شوند، چیزی که حتما غیرممکن است! به اصطلاح اگر بهبود کمّی با محدودیت روبه رو باشد، همچنان جای برای بهبود کیفی باز است و از قضا محرک اصلی رشد هم همان بهبودهای کیفی است، اما راه جوانه زدن این نوآوری ها چیست؟ در بلندمدت راهی بهتر از اقتصاد بازار و عدم مداخله دولت وجود ندارد، والله اعلم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

بورس، ارز و تهدید تورمی

این تصور مبتنی‌بر استعاره‌ای نادرست است. پول، نه می‌تواند به بورس وارد شود و نه از بورس خارج. پول، بدهی بانکی است و در حساب‌های بانکی ثبت شده است. زمانی که کسی سهام خود را در بورس می‌فروشد، همزمان شخص دیگری با پولی، آن سهام را می‌خرد که می‌توانست آن پول را در بازارهای دیگر مانند ارز و طلا هزینه کند. تنها زمانی مبادله در بورس می‌تواند عامل حمله به بازارهای دیگر شود که یا پول و اعتبار جدیدی خلق شده و به بورس تزریق شود یا اینکه خریدار از طبقه انگیزشی متفاوتی باشد (مانند خرید دستوری یک حقوقی که انگیزه‌ای برای سرمایه‌گذاری ارزی ندارد، از یک حقیقی که تصمیم به خروج از بازار بورس گرفته و قصد سرمایه‌گذاری در ارز و طلا را دار.

متاسفانه برعکس آنچه تبلیغ می‌شود، نجات بازار سهام با ابزارهای پولی و بانکی (مانند مصوبات اخیر) نه‌تنها مانعی برای حمله به بازارهای دیگر نیست بلکه بدل به مهم‌ترین منبع پولی برای حمله سفته‌بازانه به بازار سایر دارایی‌ها به‌خصوص ارز و طلا خواهد شد. به‌علت کرونا صادرات غیر‌نفتی از ابتدای سال حدود ۴۰ درصد کاهش پیدا کرده است. انتظارات در بازار تا قبل از انتخابات آمریکا به اوج نااطمینانی رسیده است. حملات سفته‌بازانه جدید در این بازار کوچک شده و در تنگنای ارزی می‌تواند قیمت ارز را جهش دهد. با نرخ فعلی بهره، جهش قیمت ارزی می‌تواند حتی منجر به واگرایی پولی (افزایش سرعت گردش پول) شود و تورم بزرگی را به بار آورد که هزینه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن غیر‌قابل جبران خواهد بود.

خوشبختانه بازار سهام در محدوده نه‌چندان دوری از ارزش‌های بنیادی شروع به اصلاح کرده است. به‌نظر می‌رسد بیشتر مسیر اصلاح طی شده و با گام‌های دیگر، بازار خود به تعادل می‌رسد؛ بدون اینکه به سرمایه‌گذار این امر القا شود که این بازار سهام محلی بدون ریسک برای سرمایه‌گذاری است. القای این معنا، معادل با دشواری‌های بسیار بزرگ‌تر در آینده و صرفا تاخیر در تخلیه هزینه با ابعاد بزرگ‌تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

موضوع و تعریف علم اقتصاد در جریان اصلی/موسی غنی نژاد

 رابینز درصدد ارائه تعریفی تحلیلی از علم اقتصاد بودکه جایگزین تعریف های توصیفی و مبهم باشد و به اختلافات دیدگاه های متفاوت موجود میان اقتصاددانان پایان دهد. او براین رأی بود که در فصل های اصلی کتاب های کلاسیک اقتصادی آن زمان، اصول اساسی علم، با تفاوت های جزئی، مورد بررسی قرار می گیرد اما در فصل های مربوط به موضوع علم اقتصاد اختلاف نظرها زیاد است. وی برای برطرف کردن این اختلاف نظرها تلاش ورزید با تکیه بر نظریه ارزش ذهنی مارژینالیستی به ویژه نسخه اتریشی آن تعریف کلی و مورد قبول همگانی ارائه دهد. او با الهام از نوشته های منگر، فتر، میزس ومیر این تعریف را ارائه داد:

اقتصاد علمی است که رفتار انسانی را از جهت رابطه میان هدفها و وسایل کمیاب که موارد استفاده گوناگون و جایگزین دارند، مطالعه می کند.

درست است که این تعریف تحلیلی از علم اقتصاد عملا به بسیاری از مناقشات بی حاصل بر سر تعریف های ناظر بر طبقه بندی موضوعی پایان داد اما در عین حال، به رغم نیت رابینز که خواستار روشن شدن موضوع بود، ابهام ها وسوء فهم های جدیدی آفرید. علت این امر را باید در چارچوب فکری رابینز جست و جو کرد که به رغم ارجاعات مکرر به نظریه پردازان اتریشی، هسته مرکزی تفکر اقتصادی مدرن را به پیروی از مکتب لوزان ونیز نظریات مارشال، «تئوری تعادل، تنوری استاتیک مقایسه ای و تئوری تغییرات دینامیک» می دانست. در پارادایم تعادلی که برگرفته ازعلوم طبیعی به ویژه فیزیک است، مسأله آشتی دادن با برقراری تعادل میان اهداف (انتخاب ها و منابع کمیاب است بطوری که بیشترین مطلوبیت در استفاده از منابع موجود حاصل آید. اینجا است که مفهوم انتخاب یا انتخاب بهینه جایگزین مفهوم کنش میشود. تعریف رابینز از موضوع علم اقتصاد در کتاب های درسی جریان اصلی علم اقتصاد به این صورت درآمد که چون اهداف بی پایان و منابع محدودند بنابراین مسأله این است که چگونه منابع موجود را می توان با بیشترین کارایی مورد استفاده قرار داد. به این ترتیب موضوع علم اقتصاد از تعریف قدیمی و مورد مناقشه تولید و توزیع ثروت به مسأله فنی تخصیص بهینه منابع کمیاب تغییر یافت. اشاره شد که رابینزبه رغم تأثیرپذیری از اقتصاددانان اتریشی به ویژه میزس، موضوع علم اقتصاد را عملا به مفهوم انتخاب میان گزینه های موجود فروکاست در حالی که از نظر میزس نقطه آغاز نظریة اقتصادی کنش انسانی است. این تفاوت به رغم ظاهر آن بسیار پر اهمیت است . چراکه اگر موضوع علم اقتصاد را تصمیم گیری با انتخاب به منظور تخصیص منابع - کمیاب بدانیم از رویکرد میزسی که مبتنی بر پراگزولوژی است دور می افتیم. از نگاه  رابینز مسأله اصلی اقتصاد تصمیم گیری در خصوص چگونگی استفاده از وسایل -

منابع کمیاب است. این تصمیم گیری یا از طریق قدرت اجرایی متمرکز در جامعه و کمونیستی صورت میگیرد یا از طریق افراد در جامعه مبتنی بر اقتصاد مبادله ای .  به سخن دیگر رابینز موضوع علم اقتصاد را تصمیم گیری درباره چگونگی تخصیص یعنی استفاده از منابع کمیاب از قبل موجود یا به اصطلاح : داده شده میداند و البته معتقد است این تخصیص در اقتصاد مبادله ای بهتر  انجام می شود. اما از نظر میزس‌موضوع اصلی علم اقتصاد کنش انسانی ناظر بر جست و  جوی بی وقفه هدف های جدید و وسایل جدید برای نیل به آن ها است. اگر موضوع اقتصاد را تخصیص منابع کمیاب به اهداف موجود بدانیم صورت مسأله نهایتا پیدا کردن تعادل بهینه خواهد بود، تعریفی که جریان اصلی علم اقتصاد به آن قائل است. اما میزس نظر دیگری دارد:

علم اقتصاد درباره کالاها و خدمات نیست بلکه درباره کنش های انسانهای زنده است. بنابراین هدف آن شرح و بسط ساخته های خیالی مانند تعادل نیست. این ساخته ها صرفا ابزارهای استدلال اند. تنها وظیفه علم اقتصاد تحلیل کنش های انسان ها است، تحلیل فرایندها است.

با توجه به این تفاوت نظری  اساسی  میان  دو اقتصاد دان می توان گفت تفکرات رابینز به رغم نزدیکی آن از بسیاری جهات به اقتصاد اتریشی، دراصل نوعی تفکر تلفیقی یا التقاطی و فاقد انسجام است. اقتصاددانان جریان اصلی تعریف تحلیلی رابینز را از او برگرفتند اما تفکرات اتریشی وی را در خصوص بدیهی بودن و آزمون ناپذیری قضایای بنیادی علم اقتصاد، ناممکن یا نامطلوب بودن کمی کردن اقتصاد در همه ابعاد آن و به طور کلی رد پوزیتیویسم در علوم اجتماعی را تمام و کمال کنار گذاشتند. در واقع، مفهوم تخصیص منابع کمیاب با جریان ریاضی کردن و کمی کردن اقتصاد سازگاری بیشتری داشت از این رو نمایندگان برجسته جریان اصلی علم اقتصاد از جمله پل ساموئلسن و ریچارد لیپسی از آن استقبال کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

شاخص‌سازی با پول تورمی


💠 روز گذشته سخنگوی دولت، با استناد به مصوبه قانونی سال ۹۴، اعلام کرد که از هفته آینده یک درصد از منابع صندوق توسعه ملی در جهت پایداری بازار سرمایه مورد استفاده قرار می‌گیرد. موضوعی که سیاستمداران، هدف اجرای آن را حمایت از سهامداران خرد اعلام کردند.

💠 اما بررسی‌ها نشان می‌دهد این تصمیم یک ضرر دوگانه را نصیب بازار و مردم خواهد کرد. ضرر نخست این است که بسیاری از فعالان واقعی بازار نیز این‌گونه مداخلات دولت را نمی‌پسندند و آن را یک حمایت غیرمنطقی در جهت دور کردن شاخص از تعادل تعبیر می‌کنند؛ اگرچه رانت‌جویان پنهان بازار، از این تصمیم استقبال خواهند کرد.

💠 علاوه‌بر این، یک سیگنال منفی نیز به انتظارات بازار خواهد داد که تداوم حرکت سبز شاخص نیاز به یک محرک خارجی دارد. نکته دیگر این است که استفاده از منابع صندوق توسعه ملی، به تعبیر دقیق‌تر استقراض از منابع بانک مرکزی است که نتیجه آن ایجاد یک موج تورمی جدید است.

💠 در نتیجه با ایجاد این موج تورمی، این سیاست به اصطلاح حمایتی، تبدیل به یک سیاست ضدحمایتی برای آحاد جامعه خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

آلمانیها چگونه حکمرانی میکنند؟/محمود سریع القلم

آلمانیها چهار درس کلیدی به واسطۀ جنگ جهانی دوم آموختند:

🔰۱) تسلطِ یک طرز تفکر در جامعه به بسیاری تصمیم های اشتباه منجر میشود.

🔰۲) وجود یک حزب فراگیر تنها به پوپولیسم منتهی میشود.

🔰۳) بدون اجماع سازی میان دولت وملت ' جامعه روی رشد، پیشرفت و ثبات را نخواهد دید

🔰۴) بدون مناظره درسطح جامعه نمیتوان به توسعه دست یافت

سیاستمداران آلمانی باقدرتمند شدن آلمان در سطح بین المللی در پی محکم کردن جاپای این کشور در اروپا بودند.

 در عین حال استراتژی فرانسه و بریتانیا در محدود نگاه داشتن قدرتِ آلمان بود.

در پایان جنگ اول ، آلمان تحقیر شد ولی نابود نشد.

در رویارویی با فرانسه و لهستان، آلمان بخشهایی از سرزمینِ خود را از دست داد و ارتش آن به صدهزار نفر محدود شد.

جریانهای افراطی که در پی تسلط آلمان بر اروپا و جبران گذشته بودند بیست سال کار کردند تا مجدداً در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از طریق جنگ جهانی دوم به هدف خود برسند.

 بالاخره در سال ۱۹۴۳، آلمان بر اروپا و بخشهایی از شوروی مسلط شد *اما به چه قیمتی؟*

نوعی نیاز روانی تاریخی و جریان روشنفکری ۱۹۰۰-۱۸۸۰ تأمین شد.

مهمترین نکتۀ تئوریک که باعث شد شکستهای پی در پی آلمان رقم بخورد، تمرکزِ فکر و قدرت در نهاد حکومت بود و جامعه نقشی در تعدیل این افکار و تمایلات نداشت.

*اقتدارِ حکومت آلمان* در حدی فراگیر بود که *مانع از ظهورِ استنباطهای گوناگون از منافع ملی* میشد.

آلمانیها  به واسطۀ توانمندیهای سازمانی تمایل داشتند که فراتر از اتحادیه ها و ائتلافهای اروپایی عمل کنند ولی همیشه منابع لازم را برای این ابراز وجود برای مدت طولانی با وجودِ رقبایی مانند انگلستان، فرانسه و روسیه نداشتند.

بعداز ۱۹۵۰،تمام تلاش سیاستمداران آلمان برای چندین دهه بر این اصول تمرکز یافت:

 *قدرت* از طریق *ثروت اقتصادی* ، وحدت دو آلمان و *توازن میان شرق و غرب.*

 دو جنگ جهانی اتفاق افتاد تا *اندیشۀ حکمرانی در آلمان از ایده آلیسم به رئالیسم تبدیل شود.*

 دوجنگ جهانی اتفاق افتاد تا آلمانیها متوجه محدودیتهای خود شوند.

 قانون اساسی جدید، رابطۀ مردم و حکومت راغنی تر کرد* ، به بلوغ سیاسی مردم بیشتر اهمیت دادو *از حاکم شدن یک نوع طرز تفکر به طور ساختاری جلوگیری کرد.*

اجماع حاصل شد که *حکومت باید دائماً درجامعه ولایه های آن نقد گردد.*

روشنفکران این بار به جای تأیید حکمرانان به نقادی پرداختند.

گفته شد اگر کشوری میخواهد به افق چشم اندازهای کلان برسد باید از طریق *خواسته های مردم* بدان دست یابد و نه آنکه در گروه های کوچک و بدون بحث و گفت و گو، آینده های ایده آلی مانند آنچه طی سالهای ۱۹۴۵-۱۹۱۴ بر آلمان گذشت شکل گیرد.

 

علاوه براین، طیفی ازسیاستمداران مانند جوشکا فیشر و اندیشمندانی مانند هابرماس معتقد شدند که هرکاری آلمان خارج از مرزهای خودانجام میدهد باید در یک چارچوب " چند جانبه گرایی " و با همکاری اروپا باشد.

درعین حال، این چندجانبه گرایی باید براساس خواسته ها واجماع ضد نظامی جامعه وافکار عمومی درآلمان باشد.

باظهور جهانی شدن وتوانمندی خاص صنعتی وتولیدی آلمان، وابستگی متقابل آلمانیها به اقتصادهای فرا اروپایی افزایش یافت وجایگاه خود را به عنوانِ اقتصاد سوم یاچهارم جهان حفظ کرد.

مجموعۀ دستگاه سیاست خارجی و ۲۳۰ نمایندگی درجهان در اختیار صادرات و بخش خصوصی آلمان قرار گرفتند.

اگر در دورۀ بیسمارک و کایزِر، اروپاییها نگران قدرت سازماندهی نظامی آلمان بودند هم اکنون نگرانِ جایگاه ممتاز سازماندهی اقتصادی آلمان هستند.

 آلمانیها در داخل وخارج نهایت تلاش خود را میکنند تاقدرت نرم آلمان به ترس اطرافیان تبدیل نشود.

آلمان با ۸۳ میلیون نفر جمعیت، ۳۵۷۰۲۱ کیلومترمربع مساحت، ۴ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی، ۲۸ درصد اقتصاد اروپا، پارلمانی با ۷۰۹ نفر عضو دارد که از ۳۱ درصد نمایندگان زن و ۸ درصد کسانی که ریشۀ آلمانی ندارند تشکیل شده است.

اوجِ عملی حکمرانی مطلوب در آلمان، ظهور آنگلا مرکل به عنوان صدراعظم است.

او که دریک آپارتمان ۱۲۰ مترمربعی زندگی میکند و خرید آخر هفته را خودش انجام میدهد وچند دست لباس بیشتر ندارد، تشکیلات صدراعظمی آلمان را با ۳/۳ میلیارد یورو بودجه مدیریت مینماید.

معروف است که تصمیم گیریهای وی در ۵ سال اخیر  براساس ۶۰۰ افکار سنجی حرفه ای که ازطرف دفتر صدراعظم انجام شده، صورت گرفته است.

فردی که معتقد است کشورهایی که ادعای تمدن سازی دارند باید پل بسازند نه آنکه دیوار بکشند!

یکبار نویسنده ای از او سئوال کرد که چرا آلمان با این همه سرمایۀ اجتماعی بین المللی ، نقش پررنگ تری در سطح جهانی ایفا نمیکند:

او در پاسخ گفت:

 مردم آلمان اجازه نمی دهند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی