تا جایی که می‌دانم رفتاری شناخته‌شده برای روانشناسان وجود دارد دال بر اینکه انسان در مقابل دشواری‌ها و صدماتی (جسمی و روحی) که با آن روبه‌رو می‌شود، دارای آستانه‌ای از تحمل است و برای فراتر از آن به‌دنبال ابزاری برای حفاظت از خود است یا واکنش دفاعی دارد. به‌عنوان نمونه، انسان درجه‌ای از سرما را می‌تواند تحمل کند و بدون ایجاد حفاظ در مقابل سرما قادر به تحمل فراتر از آن نیست. به‌عنوان نمونه‌ای دیگر، انسان اندازه‌ای از درد ناگهانی را بدون واکنش شدید تحمل می‌کند و در مقابل فراتر از آن به‌گونه‌ای (مثلا ناله کردن) واکنش نشان می‌دهد. اثر بی‌ثباتی اقتصاد کلان بر اخلاق را می‌توان در همین راستا تحلیل کرد. در حالت کلی، بی‌ثباتی اقتصاد کلان سبب درد و رنجی می‌شود که انسان تا آستانه‌ای می‌تواند به آن بی‌تفاوت باشد و واکنشی دفاعی از خود نشان ندهد. درد و رنجی که بی‌ثباتی اقتصاد کلان بر انسان تحمیل می‌کند، زیان آشکار و ضمنی (یا به اصطلاح هزینه فرصت) عدم‌واکنش به این بی‌ثباتی است. بی‌ثباتی اقتصاد کلان یا زیانی به شکل آشکار بر شخص تحمیل می‌کند (مثلا زمانی که بر اثر تورم فرد ناچار است برای خرید مقدار مشخصی کالا مبلغ بالاتری بپردازد و بنابراین توان خرید او کاهش یابد یا هنگامی که در شرایط نیاز به فروش سهام ارزش سهام او دچار افت شدید شود و زیان حاصله قدرت خرید و رفاه او را کاهش می‌دهد) یا زیانی به شکل ضمنی برای فرد ایجاد می‌کند (مثلا هنگامی که در شرایط افزایش شدید قیمت مسکن فرد می‌توانسته است به جای نگهداری پول نقد به خرید مسکن روی آورد و چنین نکرده است و به این ترتیب دچار زیان ضمنی شده است)..