سوسیالیسم نه در تئوری و نه در عمل، کارآ نیست. سوسیالیسم شکست میخورد؛ چراکه انسانِ جایزالخطا، باید از حد و مرز دانش و توانایی خود آگاه باشد. اقتصادها به قدری پیچیدهاند که هیچ کنترل مرکزی قادر به مهار و در بر گرفتن آنها نیست، بلکه تنها در سایهیِ هماهنگیِ نامتمرکزِ ایجاد شده توسط بازارهاست که اقتصاد میتواند بهخوبی عمل کند.
سوسیالیسم بهمعنای مالکیت عمومی ابزارهای تولید است یعنی «مردم» مالک سرمایه شده و «بازارها و تولید برای مبادله» با «برنامهریزی اقتصادی و تولید برای مصرف» جایگزین شوند. بهجای اینکه مالکان خصوصیِ سرمایه به استثمار کار و هدر دادن منابع بپردازند، مالکیت عمومی این امکان را به «مردم» خواهد داد که چه چیز، چگونه تولید شود و بدین ترتیب بهرهوری و ثروت بیشتری عاید ایشان گردد!
هنگامی که دولتها بازارها را با در اختیار گرفتن صنایع از بین بردند این مشکل که چه چیزی باید تولید شود بزرگترین مشکل بود. فرض کنید دولت بازار کفش را از بین ببرد و آنها را مجانی در اختیار شهروندان قرار دهد. در این صورت دولت چگونه باید بفهمد که مردم چه نوع کفشی میخواهند؟ چه مدلی؟ چه رنگی؟ چه اندازهای؟ با استناد به دیگر صنایعی که دولت در اختیار گرفته(مانند آموزش) به این نتیجه میرسیم که دولت به تولید انواع محدودی کفش خواهد پرداخت که همگی شکل و شمایلی یکسان خواهند داشت، بدون اینکه توجهی به خواستههای مصرفکنندگان شود؛ چراکه دولت بیشتر به انگیزههای سیاسی توجه خواهد کرد تا خواستههای مصرفکنندگان. در بازار واقعی کفش که امروزه وجود دارد، رقابت، قیمتها، سودها و زیانها اطلاعات لازم را برای تولید نوع، رنگ و اندازه کفشهایی که مصرفکنندگان خواهان آنها هستند در اختیار تولیدکنندگان میگذارد، به طوری که انواع متنوعی از کفش با اندازه، رنگ و اشکال مختلف تولید میشوند.
مشکل بنیادیتر «چگونگیِ» تولید بود فرض کنید که یک دولت سوسیالیست میداند که باید پلی را بر روی یک رودخانه احداث کند این پل را باید از چه چیزی بسازند؟ آجر، چوب، فولاد یا پلاتین؟ فرض کنید هر چهار مورد فوق از لحاظ تکنولوژیک امکانپذیر باشد: کدام یک از این چهار روش، بهرهورترین استفاده از منابع را ایجاب میکند؟ در غیاب قیمتهای بازار هیچ راهی برای فهمیدن این مساله وجود ندارد. استفاده از پلاتین برای ساختن پل حماقت است؛ چراکه از «قیمت» آن در بازار آگاهیم و میدانیم که پلاتین استفادههای خیلی بهتری در ابعاد کوچکتر دارد. کارآفرینها در اقتصاد سرمایهداری میتوانند با استفاده از قیمتهای بازار تخمینی از هزینههای تولید داشته باشند و با استفاده از سودها و زیانها تصمیم بگیرند که چه چیزی را چگونه تولید کنند.
مشکلی که سوسیالیستها هیچ گاه نتوانستند با آن کنار آیند این بود که کالاهای سرمایهای(عوامل تولید)، نه یک کاربرد منحصربهفرد دارند و نه به گونهای همگن هستند که قابل استفاده در تولید بینهایت کالای مختلف باشند. کالاهای سرمایهای تنها در چند مورد خاص استفاده دارند و چالش بنیادی بهرهوری اقتصادی و تولید ثروت در این است که عقلاییترین استفاده برای آنها را کشف کند. در یک اقتصاد بازار، این کالاها میتوانند در بازار مبادله شوند، قیمتها به وجود میآیند و این امکان را فراهم میآورند که ارزش اقتصادی کالاها را بتوان مقایسه کرد و سود و زیان را محاسبه نمود. وقتی ما به خرید و فروش میپردازیم، در ضمن مبادلهی دانش خود در مورد این کالاها را نیز با ارزشگذاری که بر روی آنها انجام میدهیم در اختیار دیگران میگذاریم تا با مشاهده تغییرات قیمتها از ارزش کالاها مطلع گردند. وقتی دولتها رقابت را با ملی کردن عوامل تولید از بین میبرند، در ضمن این کار امکان کشف راههای جدیدتر و بهتر انجام امور را نیز از بین میبرند.
فقط کافی است فکر کنیم که چگونه ویکیپدیا از جمع شدن ذرهذره دانش نامتمرکز افراد با میلیونها کاربر و میلیونها ویراستار بدون داشتن یک برنامهریزی متمرکز به وجود آمده است تا بفهمیم چرا برنامهریزی متمرکز در سیستمهای پیچیده با بار زیاد اطلاعات مانند اقتصاد شکست میخورد. هیچ فرد یا گروهی نمیتوانست ویکیپدیا را به وجود آورد یا آن را اینگونه بهروز نگاه دارد. بازارها، مانند اینترنت، اکوسیستمهای دانشاند که بر پایهی رقابت شکل گرفته و رونق مییابند. بدون رقابت هیچگاه نمیتوانیم بفهمیم که مردم چه میخواهند و این کالاها چگونه باید تولید شوند.