مدتی قبل گزارشی از میزان «شادکامی» کشورها از سوی «شبکه گشایش توسعه پایدار» واقع در نیویورک منتشر شد. مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) با انتشار نتایج این گزارش نوشت که نمره ایران نشان می‌دهد وضعیت شادکامی در این کشور چندان تغییری نداشته و مردم ایران «شادکامی» و رضایت از زندگی خود را نزدیک متوسط ارزیابی کرده‌اند. براساس این گزارش ایران با کسب نمره 4.672(از صفرتا 10) در میان 157کشور در رتبه118جهان و نهم خاورمیانه قرار گرفته است. این درحالی است که در گزارش سال 2019 همین موسسه رتبه ایران 117 بود. همچنین در سال‌های2018 و 2017 نتایج این موسسه نشان می‌داد ایران در جایگاه 106 و 105 قرار داشته است. بسیاری از کارشناسان در توضیح چنین وضعیتی معتقدند عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی در وضعیت «شادکامی» یک کشور موثر است. «احمد بخارایی» جامعه‌شناس، استاد دانشگاه و مدیر گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران دراین‌باره به روزنامه «همدلی» می‌گوید که «تفاوت وجود دارد میان علت و دلیل، دلیل همان بُعد ذهنی است و علت بُعد بیرونی دارد. حالا یک فرد با توجه به این علت‌ها در درون خودش شروع به تجزیه و تحلیل می‌کند و یک دلیلی برای خودش درست می‌کند، در این دلیل او نتیجه می‌گیرد و استدلال می‌کند که چقدر انسان بدبختی است. ‌این‌که آدم‌ها چرا با وجود علت‌های مشابه استدلال‌های یکسان ندارند، گویای این موضوع است و می‌خواهم بگویم که از سطح خرد تا سطح کلان، یعنی از واحدی مانند گروه در سطح خرد، تا سازمان‌ها در سطح میانه و حکومت‌ها در سطح کلان به عنوان «علت» در تشدید ناشادی موثر هستند. بنابراین در اینجا اگر عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی را با یکدیگر جمع کنیم، در نتیجه‌گیری نهایی به این مرحله می‌رسیم که آمار شادکامی ما کاهش پیدا کرده است». شرح گفت‌وگو در ادامه آمده است.

از نگاه شما یک جامعه شاد چه ویژگی‌هایی دارد، اصلاً «شادکامی» وضعیتی عینی هست یا ذهنی؟

شاید یکی از نشانه‌های شاد بودن این باشد که آدم‌ها بخندند، غذای خوب بخورند و لذت ببرند. در کشور ما میزان مصرف نسبت به میانگین جهانی بالا است، ما اینجا برعکس خیلی از جاهای دیگر میوه را کیلویی خریداری می‌کنیم، آجیل می‌شکنیم، مسافرت می‌رویم که سبب قفل شدن جاده‌های شمالی کشور می‌شود. ما از حوادث جوک می‌سازیم و آن را تعریف می‌کنیم و خنده‌های مستانه می‌کنیم، در همه این‌ها که گفتم ایران از خیلی از جاهای دنیا بالاتر است. اما چرا با وجود نشانه‌های شادی، احساس شادی نیست؟ همانند تفاوت میان فقر و احساس فقر، شادی هم با احساس شادی فرق می‌کند. در خیلی از مواقع همین احساس است که آدم‌ها را آزار می‌دهد و سبب می‌شود به دنبال میان‌برهایی باشند که به اهداف خودشان برسند. گاهی می‌‌شنویم که می‌گویند چه‌کسی گفته جامعه ایران ناشاد هست اگر جامعه ایران ناشاد بود که افراد مسافرت نمی‌رفتند یا ‌این‌که جاده‌ها قفل نمی‌شد. بله جاده‌ها قفل می‌شود و ما مهمانی داریم و خوب جوک تعریف می‌کنیم، اما بحث برسر شاد بودن و احساس شاد بودن است.

این احساس فقر، یا احساس ناشادی چگونه تولید و بازتولید می‌شود؟

در یک مورد به مسئله «تبعیض» برمی‌گردد. گاهی می‌بینید کسی که خانه‌ و زندگی‌ای به ارزش میلیاردها تومان هم دارد باز هم درگیر احساس فقر است. چرا؟ برای ‌این‌که او خودش را با دیگری می‌سنجد بعد احساس می‌کند آدم‌هایی که در نقطه بالاتری قرار گرفته‌اند شاید لزوماً از توانایی‌های بیشتری یا شایستگی‌های خاصی آن‌چنان برخوردار نیستند. آدم‌ها احساس می‌کنند آن‌کسی که بالاتر است آن‌طور نبوده که نان عرق جبین خود را بخورد. و بعد در مقام مقایسه، دائم به خود می‌گوید من هم می‌توانستم مانند او شوم، پس «چرا نیستم؟» این «چرا نیستم» ناشی از همان احساس «تبعیض» است که فرد را اذیت می‌کند.

چه چیزی «این چرا نیستم» و ‌این‌که چرا من مانند دیگری نیستم را تشدید می‌کند؟

عمدتا این پدیده در نومیدی و نگرانی نسبت به پیرامون و آینده ریشه دارد. طبیعتاً بخشی از آن هم در سیاست‌گذاری برای یک جامعه و حمایت‌های اجتماعی موجود در آن جامعه ریشه دارد. ‌این‌که فرد احساس کند وقتی بیکار شود دولت چقدر او را حمایت می‌کند؟ یا اگر درس خوانده است چند درصد امکان دارد شغل مورد نظر خود را پیدا کند، بسیار اهمیت دارد. در جامعه‌ای که تبعیض و فرصت‌های نابرابر مانند گزینش خودی و غیرخودی وجود داشته باشد، شرایط سخت می‌شود. البته در کنار «تبعیض» عوامل دیگری هم نقش دارند.

کمی بیشتر توضیح می‌دهید؟

ببینید؛ یک مورد برمی‌گردد به همان نسبت میان فرد و آینده. به لحاظ فلسفی لحظه «اکنون» وجود ندارد. ما یک لحظه پیش داریم و یک لحظه بعد که مسامحتا می‌گوییم دیروز و فردا. آیا ما لحظه اکنون را احساس می‌کنیم؟ همین «الان» گذشت و به چند ثانیه قبل تبدیل شد. لحظه اکنون همان محل تلاقی گذشته و آینده است بنابراین افراد نسبت به آینده خود پرسش‌هایی دارند که برایشان مهم است. اکنون‌شان را هم در ظرف آینده می‌بینند و تعریف می‌کنند.

پس اگر از شاد بودن‌شان در اکنون سخن می‌گویند در اصل از آینده‌شان حرف می‌زنند. شما در نظر بگیرید احساس کم‌امیدی و ناامیدی نسبت به آینده انسان‌ها را آزار می‌دهد. از طرفی دیگر یک ریشه فرهنگی هم دارد. ببینید میزان توقع و انتظار ما مهم است. ما گاهی آدم‌های متوقعی هستیم. وقتی توقع زیاد شود یکی از پیامدهای آن چشم ‌و هم‌چشمی است که متاسفانه در جامعه ما زیاد شده. ‌این‌که فلانی دارد چرا من نداشته باشم در جامعه پررنگ می‌شود و توقع، دائم بازتولید می‌شود و این موجب احساس ناخوشنودی می‌شود.

بنابراین می‌شود گفت شادکامی یک امر جمعی است تا فردی؟

شادکامی اصالتاً یک رویکرد ‌روان‌شناختی دارد. اما واقعاً درصد پایینی از این احساسِ عدم شادی به اختلال روانی شخصی برمی‌گردد. منِ جامعه‌شناس اعتقادم بر این است که حدود 90درصد این احساس ریشه در جامعه دارد. شما بی‌تفاوتی اجتماعی را درنظر بگیرید، آدمی که بی‌تفاوت باشد به افسردگی سوق پیدا می‌کند که افسردگی یک فرد در ‌روان‌شناسی بررسی می‌شود. توجه داشته باشیم که یکی از عوامل زمینه‌ساز بروز انحرافات اجتماعی این است که آدم‌ها «سرگرم» نباشند و اوقات فراغت زیادی داشته باشند.

آدمی که بیکار باشد فرصت بیشتری دارد که با خودش و با افکارش کلنجار برود و در نهایت به ناامیدی و افسردگی برسد. معمولا در یک جامعه طبیعی آدم‌هایی که مشغول و از زندگی راضی هستند باید شاد باشند؛ اگر این‌گونه نبود احتمالاً فرد باید سوژه ‌روان‌شناسی باشد، تازه اینجا است که این احساس ناشادی را باید به‌صورت امری فردی مورد بررسی قرار داد.

شما از یک‌سری از عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در میزان شادکامی نام بردید. برآیند همه این‌ها چیست؟ اگر این عوامل درست کنار هم قرار گرفته باشند، قرار است چه چیزی حاصل شود تا جامعه‌ای احساس شادکامی داشته باشد؟

ببینید؛ شادی اجتماعی خیلی به احساس رضایت از زندگی نزدیک می‌شود. فردی که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند شاد زیستن را احساس می‌کند. مثلاً کسی که در مطبوعات کار می‌کند ‌این‌که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند حتی اگر آخر هفته مسافرت هم نرود شاد خواهد بود. برای ‌این‌که فرد به لحاظ ذهنی احساس می‌کند «هست» و وجود دارد. آدم‌ها در هر سطحی که باشند برای یک پرسش مشخص دنبال پاسخ هستند و آن ‌این‌که «چرا زنده هستند؟» برای پاسخ به این پرسش دنبال ایفای نقش خودشان هستند، کسانی که به این پرسش جواب دهند انسان‌های شادی هستند. در مورد دیگر احساس هویت هم اهمیت زیادی دارد. مانند هویت قومی، هویت جنسی، هویت گروهی و انواع دیگر. وقتی گفته می‌شود آدم‌ها در درون یک گروه قرار نمی‌گیرند، یعنی احساس هویت گروهی نمی‌کنند. وقتی ما احساس هویت نکنیم نمی‌توانیم شاد باشیم. همین «ایرانی بودن» را در نظر بگیرید، امروزه واقعا چقدر این «ایرانی بودن» به آدم‌ها وزن و احساس خوبی در داخل و خارج می‌دهد؟ ‌این‌که چرا هویت ملی تحدید و تهدید شده اهمیت دارد. تحدید این هویت سبب شده هویت ملی لاغر و لاغر‌تر شود، و تهدید یعنی ‌این‌که گاهی به این هویت هجوم آورده‌اند و آن را در برابر برخی ارزش‌های مذهبی قرار دادند. امروزه گاهی بر روی هر هویتی دست می‌گذارید می‌بینید که این‌ها لاغر و شکننده شده‌اند، آن‌وقت شما انتظار دارید جامعه ناشاد نباشد؟

شادی شاخ و دم ندارد، گاهی شهرداری‌ها فکر می‌کنند دیوار را رنگی کنند مردم شاد می‌شوند، من نمی‌گویم دیوارهای رنگی بد است، اما این‌ها سطحی‌نگری هستند. مبلمان شهری مهم است، اما این‌ها در دادن شادی به جامعه مانند یک مُسَکِن عمل می‌کنند، درد را درمان نمی‌کنند بلکه پنهان می‌کنند