علم کنش انسانی، متفاوت از علوم طبیعی است و وقتی که ما تلاش می کنیم از طریق مدل ها به سبک روش علوم طبیعی رفتارها را تبیین کنیم، عملا نقش و جایگاه این علم را به یک تمرین تقلیل داده ایم. روشهای اثباتی بیشتر برای علوم طبیعی نظیر فیزیک و شیمی صادق است؛ اما در علوم اجتماعی مثل جامعه شناسی و اقتصاد، مسئله این است که انسان برخلاف الکترون، آزادی انتخاب دارد و بنابراین به شدت و قویا غیرقابل پیش بینی است. حتی وقتی که دو بار در یک موقعیت قرار داده شود، نمی توان رفتار یکسانی از آن انتظار داشت. در اینجا شاید منطق بیشتر به کار می رود. در علوم اجتماعی نمی توان بامراجعه به تجربه یا ملاحظات دنیای واقعی، قوانین اقتصادی را رد یا تأیید نمود و تنها قوانین صحیح اقتصادی آنهایی هستند که مبتنی برمنطق و دلیل باشند و همان گونه که هایک گفته است، نظریات اقتصادی را نمی توان با مراجعه به فاکت ها تأیید یا ابطال نمود. تنها کاری که می توانیم و باید انجام دهیم، بررسی فرضیات در موارد خاص و معین است جان کنت گالبریت می نویسد: «اگرچه اقتصاد علم است اما با علوم طبیعی نظیر فیزیک، شیمی و زمین شناسی متفاوت است. آنهاموضوعات نسبتا ایستایی هستند؛ در حالی که در اقتصاد همانند سایر علوم اجتماعی، هم دانش در حال تغییر است و هم چیزی که مورد مطالعه قرار می گیرد.» ......بعضیها از نظر علی معتقدند که فیزیک همه چیز است؛ اما ما در محیطی زندگی می کنیم که تحت تسلط اشیائی است که به صورت هدفمند طراحی شده اند. فیزیک امروز چیزی برای گفتن در مورد علت وجودی و هدف از تأسیس چنین اشیائی ندارد اقتصاد مطمئنافیزیک نیست؛ اما اقتصاددرعلوم اجتماعی همانند فیزیک در علوم طبیعی است. با توجه به اینکه انسان به عنوان هدف و وسیله در اقتصاد، نسبت به اتم و مولکول عنوان واحد فیزیک، خیلی پیچیده تر است برای تبیین رفتارهای آن نیاز به معادلات بسیار پیچیده و زیادی است که امکان عملی بودن آن، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار است.

به همین دلیل است که نقل می شود که نیوتن گفته است: من می توانم حرکات اجسام اسمانی را محاسبه کنم اما نه دیوانگی مردمان را.

انسان انتخاب می کند اما هیچ قانون شناخته شده ای برای تعیین آن انتخاب ها وجود ندارد. به عبارت دیگر، مشاهدات داده ها در علوم اجتماعی ماهیت کاملا متفاوتی از داده هایی دارندکه در علوم طبیعی مورداستفاده قرار می گیرند. داده ها درعلوم طبیعی از چنان ثباتی برخوردارند که عناصری از انعطاف ناپذیری زنجیره علت و معلولی هستند. با این حال، وقتی که مسئله انسان مطرح می شود، فیزیک قادر به تبیین اهداف و رفتار آن نیست .....هایک در این باره می نویسد:بدون شک اغراق نیست اگر بگوییم که هر پیشرفت مهم در نظریه اقتصاد دریکصد سال گذشته، ناشی از به کار گیری مداوم ذهنیت گرایی بوده است." اقتصاد مربوط به انسان است. تئوری ارزش به عمل انسان در تمام مکانها و زمان ها مربوط می شود؛ اما تئوری اقتصادی به زیر مجموعه ای از عمل انسان مربوط است؛ عملی که مربوط به محاسبات اقتصادی وی است. بهعبارت دیگر، اقتصاد تنها بخشی از عمل انسان است. علوم اجتماعی به طور کلی، که اقتصاد بخش مهم آن را تشکیل می دهد، دارای منطق معرفت شناختی واحد و خاص خود است؛ در مقایسه با علوم طبیعی که بر اساس مشاهدات و جمع آوری داده ها است و ارتباطی به خواص انسانی ندارد.  #میزس معتقد بود که علوم اجتماعی از علوم طبیعی متفاوت است. اگر شما یک سنگ را در آب بیندازید غرق می شود؛ اگر چوبی را بیندازید روی آب می ماند. اگر یک انسان را بیندازید ممکن است غرق شود یا سالم بیرون بیاید؛ که بستگی به آن دارد که او بتواند شناکند یا خیر. اما این چه چیزی را برای اقتصاد بیان می کند؟ اقتصاد یک علم اجتماعی  که ازعلوم طبیعی متفاوت است، اقتصاد، روابط بین انسانها را بررسی می کند که ثابت و قابل پیش بینی نیستند. اثبات گرایی با تأکید صرف بر فاکتورهای تجربی تمام آن اعمال و رفتارهای انسانی را که قوانین علوم قادر به تبین آنها نیست، نادیده می گیرد و انسان را از جوهر و ماهیت انسانی اش تهی می کند.