انجمن علمی اقتصاد دانشگاه آزاد واحد شیراز

۲۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجتبی کریم آقایی» ثبت شده است

وقتی ملتی در کنار هم می‌خوانند

 

درگذشت استاد بزرگ و یگانه آواز ایران صرفا نقطه پایان بر گذار سرافرازانه هنرمندی توانا نیست، بلکه به معنای عبور از فصلی از تاریخ موسیقی آوازی ایران است. شنیدن خبر درگذشت استاد شجریان برای ایرانیان در این روزهای سخت تحریم و کرونا ویرانگر بود...

✍  تاثیر هنر شجریان بر صنعت موزیک ایران، یعنی بر شرکت‌ها و افرادی که با اجرای زنده موسیقی، ضبط صدا و موزیک ویدئو و آلات موسیقی و... زندگی می‌گذرانند، می‌تواند موضوع ده‌ها پایان‌نامه باشد.

اینکه موسیقی او چه تاثیری بر زندگی اقتصادی و مالی ترانه‌سرایان، آهنگسازان، خوانندگان، نوازندگان، رهبران ارکستر، رهبران گروه اجرای موسیقی، مدرسان موسیقی و مدیران کلاس‌های موسیقی، تهیه‌کنندگان و ناشران موسیقی، مهندسان، خرده‌فروشان محصولات موسیقی و موسیقی برخط، مالکان و کارکنان استودیوهای ضبط و فروشندگان محصولات آنها و... دارد، موضوع مهمی برای پژوهشگران اقتصاد است؛ اما بی‌شک محبوبیت موسیقی شجریان، فروش محصولات موسیقایی سنتی (به‌ویژه در عرصه آموزش) را که مدت‌ها گرفتار رکود بود، به اوجی بی‌سابقه رساند.

اما بررسی آثار اقتصادی موسیقی او به مراتب فراتر از این مرزها می‌رود. صدای شجریان ویژگی «کالای عمومی» را داشته است. بدون تحمل هیچ هزینه‌ای، بدون هیچ محدودیتی، موسیقی او در چارچوب عمومی قابل استفاده بوده است.

جای شگفتی است که دولت‌ها برای کسی که چنین امکانی را برای ارتقای رفاه جامعه تولید می‌کند، محدودیت قائل شوند و به جای کمک به عرضه گسترده «کالاهای عمومی»، مجاری توزیع آن را محدود کنند.

نقش اقتصادی محصولات هنری شجریان در چارچوب اقتصاد رفتاری موسیقی بسیار برجسته‌تر است...

صدای قدرتمند شجریان بر قدرت تمدن ایران و ‌بر قدرت ملت افزوده است. بدون شک این صدا شناخته‌شده‌ترین و تاثیرگذارترین صدا در موسیقی ایران است. تصنیف مرغ سحر با صدای شجریان صدای ملتی است که در کنار یکدیگر آینده بهتری را برای این سرزمین فریاد می‌کشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

چه اشتباهی بورس را حبابی کرد؟

🔴بورس چرا چنین جهش بی‌سابقه‌ای را در ثلث اول سال تجربه کرد؟ آیا ریشه جهش به علتی در گذشته مربوط می‌شد یا چشم‌اندازی در آینده؟ پاسخ، گزینه هر دو است؛ اگرچه برخی‌ها تمایل دارند بدون توجه به علل اقتصادی این اضافه‌پرش، ریشه آن را در تشویق مردم توسط دولت جست‌وجو کنند که بسی غریب می‌نماید. چراکه اگر تشویق دولت کارساز بود که اصولا نیاز به سیاست‌گذاری منتفی بود و این ابزار برای تنظیم بازارها جایگزین سیاست‌گذاری می‌شد. جالب آنکه مدافعان چنین دیدگاهی به این سوال پاسخ نمی‌دهند که پس چرا همیشه تشویق‌های دولت منجر به نتیجه‌ای غیر از مقصود دولت می‌شود و تشویق دولت فقط در اینجا مقصد و مقصود را تعیین کرده است. پس واقعیت چیز دیگری است.

🔴واقعیت آن است که سیاست انبساطی ثلث اول سال (هم مالی و هم پولی) دو سیگنال هم‌افزا به بازارها ارسال کرد: اول شتاب تورم و دوم تشدید انتظارات تورمی. اولی باعث تلاش عمومی برای رهایی از پول داغ شد و دومی محرک تلاش برای سبقت از تورم و نشستن بر قله تورم آینده قبل از وقوع آن. اگر انبساط مالی به دلایل مختلف قابل توجیه بود سیاست پولی انبساطی بسیار پرریسک بود و اتفاقا مخاطرات آن بر اقتصاد تحمیل شد. راه‌حل گمشده، سیاست مالی انبساطی با سیاست پولی انقباضی بود که نیاز به طراحی کانالی برای تجهیز منابع غیرتورمی برای دولت تحت مکانیسم بازار داشت. بهترین مکانیسمی که می‌توانست این خروجی را داشته باشد فروش اوراق دولتی در بازار بدهی بود که در زمان نرخ بهره منفی نوعی منابع اکازیون هم محسوب می‌شد. فروش گسترده اوراق دولتی می‌توانست پادزهر مشترک دو پدیده مخرب باشد که ابعاد و پیامدهای آنها به‌صورت همزمان در حال گسترش بود: اول تجهیز منابع غیرتورمی برای دولت به جای پولی شدن کسری بودجه و دوم خروج نرخ بهره واقعی از زیر صفر قبل از تشدید انتظارات تورمی. اما تعلل در فروش اوراق دولتی باعث شد اولا بخش قابل تاملی از کسری بودجه با منابع تخیلی صندوق توسعه، پولی شود که نتیجه‌ای جز تقویت موتور تورم و انتظارات تورمی نداشت و ثانیا زمان سیطره نرخ بهره منفی طولانی‌تر شود که نتیجه‌اش شیفت سرمایه‌ها به سمت سفته‌بازی در بازارها برای حفظ قدرت خرید بود.

🔴طبیعی است در این میان، سفته‌بازی در بورس به‌دلیل اینکه نسبت به بازار ارز و سکه با هزینه‌های معاملاتی کمتری همراه بود بیشتر مورد توجه قرار گرفت. تداوم نرخ بهره منفی با تشدید بورس بازی و سوار شدن قیمت‌ها روی موج موتور تورم باعث پیشخور شدن انتظاراتی از تورم در بورس شد که پشتیبانی چنین سطحی از تورم با متغیرهای بنیادی زیر سوال بود. اما به هر حال همه چیز زیر سایه تعلل و فرصت‌سوزی استفاده از بازار بدهی برای جلوگیری همزمان از پولی شدن کسری بودجه و خروج از نرخ بهره منفی، خیلی سریع رنگ واقعیت به خود گرفت و بورس در عرض چهار ماه با دو موتور «پول پرقدرت» و «نرخ بهره منفی» حدود ۳۰۰ درصد رشد کرد.

🔴اضافه‌پرش بورس این سوال را ایجاد کرد که آیا متغیرهای بنیادی این رشد را پشتیبانی می‌کند یا اینکه این رشد حبابی است؟ پاسخ به سوال اول منفی بود. چنین رشدی در یک بازار غیرکنترلی می‌توانست به سرعت تخلیه شود، اما ناگهان صحبت از حمایت از قیمت سهام در قله شد. اهالی بورس استدلال می‌کردند که اگر این حمایت انجام نشود پول از بورس خارج و به بازارهای دیگر حمله می‌کند. این استدلال نادرستی است چون اگر پول جدیدی خلق نشود با خارج شدن یک فرد از بورس هیچ پولی به اقتصاد اضافه نمی‌شود، بلکه پول از حسابی خارج و به حسابی دیگر منتقل می‌شود و اگر قراری بر حمله بود همان پولی که از حساب خارج می‌شود خود می‌توانست مهاجم باشد و گرنه چه تفاوتی است بین آنکه سهام می‌فروشد و قرار است مهاجم باشد با آنکه سهام می‌خرد و خیال هجمه ندارد؟

🔴اما و صد اما اگر آنکه می‌خواهد سهام بخرد دل در گرو محاسبه عقلانی نداشته باشد و به قصد نجات حباب آمده باشد بعید است این هزینه را از جیب خود بپردازد و به لطایف‌الحیلی فاکتور آن را برای سفارش‌دهنده حمایت، خواهد فرستاد که تسویه حساب آن جز با دست‌اندازی به پول پرقدرت امکان‌پذیر نیست. یعنی آنچه می‌تواند تورم سهام را به بازارهای دیگر منتقل کند نه معاملات واقعی این بازار که معاملات صوری با هدف حمایت از سهام‌های متورم و فاکتور هزینه آنهاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

توسعه درون‌زا /محسن رنانی

درسال 1355 ژیسکاردستن، رئیس جمهور فرانسه به ایران آمد و شاه هم به استقبال او در فرودگاه رفت و در مسیر برگشت به طرف کاخ، وقتی از یکی از خیابان‌های تر و تمیز و گل‌کاری و چمن‌کاری شده تهران عبور می‌کردند، شاه در باره نظریه به سوی تمدن بزرگ و کتابی که در این زمینه نوشته بود، با رئیس جمهور فرانسه حرف می‌زد و می‌گفت ما از نظر توسعه اقتصادی در ده سال آینده، به سطح ژاپن خواهیم رسید. در همان حال ژیسکاردستن گفت گمان نمی‌کنید برای جامعه‌ای که مجبور است، اطراف باغچه‌هایش در خیابان نرده بکشد، این حرف‌ها خیلی زود است و شما قبل از این کارها باید کارهای دیگری برای توسعه بکنید؟! این یک سئوال خیلی اساسی است که جامعه‌ای که یک گل ده هزار تومانی در باغچه می‌کارد و برای حفاظت از گل و نرده‌کشی اطراف آن، دویست هزار تومان هزینه می‌کند، چه نیازی به گل دارد؟! آیا کاشت گل برای او زود نیست و نباید هزینه کاشتنِ گل و نصب نرده، در جاهای دیگری مصرف شود؟! چون وقتی توسعه محقق می‌شود، با تحولاتی که در مردم پدید می‌آید، گل، حریم پیدا می‌کند و خود گل، نرده است و شما با دیدن گل، دیگر جلوتر نمی‌روید و به حریم گل، دست درازی نمی‌کنید. از این رو وقتی شما به کشورهای توسعه سفر می‌کنید می‌بینید که مردم حریم گل و چمن را حفظ می‌کنند و به گل دست نمی‌زنند و روی چمن نمی‌نشینند.

این حفظ حریم‌ها در زندگی اجتماعی و خانوادگی و محلی و در همه جا هست و آن نرده‌ها از خیابان و اطراف گل و چمن، برداشته و در ذهن‌های ما نصب می‌گردد. توسعه نرده‌ها را از بیرون برمی‌دارد و در فکر و ذهن ما جای می‌دهد و در نتیجه گل و همسایه در ذهن ما حریم پیدا می‌کند و دیگر نیازی به حصار و دیوار نیست. در کشورهای توسعه یافته شما می‌بینید که دیوار خانه‌ها را برداشته و باغچه منازل هم جزء شهر و خیابان شده و همه جا پارک و بوستان است. تصوّر کنید که در قم و اصفهان هم چنین کاری صورت بگیرد و همه مردم دیوارهای خانه‌های خود را بردارند. آن وقت است که حجم وسیعی از سبزی و گل و سبزینه وارد محیط زیست اجتماعی ما می‌شود. نرده‌ها از بیرون برداشته و به ذهن‌ها می‌رود. ذهن، برای دیگران حریم و محدودیّت قایل می‌شود و خانه همسایه من اگر چه نرده و حفاظ ندارد؛ اما من می‌دانم که از این نقطه به بعد، حریم خانه اوست و من باید مراعات کنم. بنابراین خیلی از چیزها درونی می‌شود.

درونی شدن محدودیّت‌ها، لایة فرهنگی‌-رفتاری توسعه است که به تدریج رخ می‌دهد. در غرب هم این تحول، تدریجی بوده است؛ یعنی آرام آرام با رشد فناوری و رشد اقتصاد، فرهنگ رفتاری توسعه هم اصلاح شده است؛ یعنی همان‌طوری ‌که برای رسیدن از ماشین‌های مدل‌ قدیمی به مدل‌های جدید، بیش از صد سال طول کشیده است، اصلاح رفتار و فرهنگ مردم آنجا نیز آرام آرام و در طی این مدت به دست آمده است؛ ولی ما در طی ده، پانزده سال از ماشین‌های مدل دهه شصت آمریکا به مدل‌های 2015 رسیدیم و در نتیجه فرصت تحوّل فرهنگی و رفتاری پیدا نکردیم. درونی شدن آثار توسعه، نیازمند زمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

مفاهیم پایه مالی: اثر تورم روی P/E

اثر تورم (فعلی یا آینده) روی P/E بازار چیست؟

۱) اگر بازار انتظار داشته باشد که «نرخ‌های بهره» خیلی نزدیک با تورم حرکت کند (یعنی نرخ بهره حقیقی حول و حوش صفر باشد)، تورم اثر چندانی روی P/E  ندارد. چرا؟ چون انبساط جریان‌های نقدی آتی و نرخ تنزیل بالا هم‌دیگر را خنثی می‌کنند و نهایتا P/E حول و حوش همان عددی می‌ایستد که توسط صرفه ریسک صنعت تعیین می‌شود. یعنی P/E هایی حوالی ۵-۱۰ متناسب با نرخ رشد حقیقی و ریسک صنایع مختلف.

۲) ولی اگر جامعه انتظار داشته باشد که نرخ بهره از تورم عقب بماند، یعنی با وجود تورم مثلا ۳۰ درصدی، نرخ بهره رسمی از ۲۰ درصد تجاوز نکند، در این صورت P/E می‌تواند عدد بزرگی بشود. چرا؟ چون عامل‌ها سعی می‌کنند از طریق خرید سهام دارایی حقیقی، مصرف  یا ثروت خود را در مقابل تورم آینده مصون کنند و در نتیجه حاضرند قیمت بالایی برای آن پرداخت کنند. جور دیگری هم که می‌شود دید این است که رشد اسمی جریان نقدی‌های آینده با نرخ تنزیل بالاتر خنثی نمی‌شود و P بیش از E رشد می‌کند و P/E بالا می‌رود. تحت این فرض دیدن P/E های حتی بالای ۲۰ هم عجیب نیست و کاملا سازگار با تئوری اقتصادی و شهود رایج است.

۳) و حالا مهم‌ترین قسمت قضیه: فرض کنیم در حالت ۲ قرار داریم یعنی جامعه می‌‌داند که در آینده تورم (ریالی یا دلاری) بیش از نرخ بهره است. آیا در این حالت، قیمت‌های سهام همین طور بالاتر و بالاتر می‌روند؟ پاسخ «خیر» است! چرا؟ چون به قول اهالی بازار، سهام این انتظارات را «پیش‌خور» کرده‌اند که بیان دیگری از توصیف فنی قضیه است: چون بازارهای سهام آینده‌نگر هستند، همه انتظارات آینده را روی قیمت‌های فعلی منعکس می‌کنند. یعنی «یک بار» (که می‌تواند چند ماهی طول بکشد) جهش می‌کنند و در یک تعادل جدید می‌ایستند.

پس کی قیمت سهام به تورم آینده واکنش نشان می‌دهد؟ وقتی که خبر جدیدی یا به اصطلاح «شوک» به تورم انتظاری آینده وارد شود. یعنی باید خبر جدیدی (مثبت یا منفی) وارد شود که نیاز به باز-محاسبه قیمت‌ها باشد. این یکی از خطاهای تحلیلی بزرگی بود که به نظرم دولت در تشویق مردم به حضور در بازار سهام مرتکب شد.

۴) خب پیچیدگی عملی قضیه کجا است؟ پیچیدگی این‌جا است که ما در «مخرج» کسر چند تا متغیر کلیدی داریم: «تورم، نرخ بهره، نرخ رشد» و همه این‌ها در شرایطی مثل ایران امروز به شدت تصادفی هستند. از ریاضیات می‌دانیم که وقتی متغیر تصادفی در مخرج کسر باشد قضیه خیلی پیچیده‌تر می‌شود چون اثرات دیگر خطی نیستند و باید دست به دامان بسط تیلور و نامساوی ینسن و الخ شد. ترجمه این حرف یعنی چه؟ یعنی وقتی کسری داریم که متغیر مخرجش مبهم و پیچیده و تصادفی است، خود کسر می‌تواند تغییرات شدیدی حتی در اثر شوک‌های کوچک به یکی از متغیرهای مخرج داشته باشد و میانگینش هم رابطه سرراستی با متغیر داخل مخرج ندارد!

توضیح غیرفنی: P/E یک نسبت مهم مالی است که نسبت قیمت یک سهم به درآمد دوره‌ای آن را می‌سنجد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

دیکتاتوری در زندگی روزمره/ در فرایند آموزش پرسش را قدر بنهیم/✍️ محسن رنانی، حسین قربانی

🔹این تصاویر در ایران برای همه ما آشناست: به نانوایی می‌رویم، با فروتنی درخواست چند عدد نان می‌کنیم و معمولاً هم به نانوا نمی‌گوییم نان را برای من با چه کیفیتی بپز. هر‌چه از تنور درآمد بر روی چشم می‌گذاریم و پولش را می‌پردازیم و می‌بریم.

🔹وقتی به مطب پزشک‌ می‌رویم خیلی فروتن می‌نشینیم تا پزشک از ما سؤال کند و اگر یکی دو تا سؤال داشته‌باشیم با کلی شرمندگی می‌پرسیم و جرات هم نمی‌کنیم از پزشک بپرسیم فلان قرص برای کدام مشکل من است و فلان آمپول برای چه بود و آیا با توجه به اینکه فشار خون دارم، فلان دارو برای من ضرر ندارد؟

 🔹وقتی به شهرداری می‌رویم خیلی مهربان و سربه‌زیر درخواست خود را می‌گوییم و اگر مهندس شهرساز درخواست ما را رد کرد اغلب نمی‌پرسیم به استناد کدام آیین‌نامه یا کدام مصوبه؟ بلکه باز با فروتنی می‌گوییم حالا شما یک لطفی بکنید این کار را حل کنید. تصاویری از این دست در ساعت به ساعت زندگی ما ایرانیان قابل مشاهده است.

🔹البته متقابلاً من هم که در نانوایی و مطب و شهرداری سربه‌زیر و فروتن هستم، در موضع شغلی خودم، حکومت می‌کنم؛ یعنی اگر فرضاً اپراتور تلفن اداره‌ای هستم، وقتی فردی تماس بگیرد و بیش از یکی دو سوال بپرسد، جواب سربالا می‌دهم و تلفن را قطع می‌‌کنم. اینها همه تصاویر جامعه‌ای است که افرادش انباشته از خوی و رفتار سلطه‌گری و دیکتاتوری هستند.

🔹در چنین جامعه‌ای همه افراد در هر موقعیتی در اغلب موارد محکوم و در موضع دست پایین هستند و فقط در یک مورد (جایی که مرتبط با شغل و مسئولیت خودشان است) حاکم و در موضع بالا هستند. بنابراین در جامعه سلطه‌گر، افراد در همه موارد محکوم و سلطه‌پذیرند و در یک موضع، حاکم و سلطه‌گر و چنین می‌شود که روح سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در همه زندگی ما رسوخ می‌کند.

🔹چنین جامعه‌ای اگر هفته‌ای یک انتخابات هم برگزار کند، دموکرات و آزادمنش نیست. در چنین جامعه‌ای انتخابات بیشتر به یک نمایش می‌ماند و البته حاکمانش در انتخابات دخالت می‌کنند و کسی هم نمی‌تواند آنها را به دادگاه بکشاند.

🔹حالا داستان را بر عکس کنید. اگر هر فردی فقط در یک موضع (جایی که موضع شغلی اوست و مسئولیت دارد) محکوم، یعنی پاسخگو باشد، آنگاه در همه موارد دیگر،‌ یعنی در تمامی مواضعی که با شغل دیگران سر و کار دارد، حاکم خواهد بود.

🔹در چنین جامعه‌ای هر فرد فقط در یک مورد محکوم و در اغلب موارد حاکم است و چه دلپذیر است زیستن در چنین جامعه‌ای. جامعه دوم قطعاً یک جامعه دموکرات‌تر و آزادمنش‌تر است. حتی اگر حکومتش پادشاهی باشد و هیچ انتخاباتی در آن برگزار نشود.

🔹بنابراین دموکراسی واقعی ربطی به انتخابات ندارد.‌ انتخابات فقط یکی از شیوه‌های تجربه‌شده گردش قدرت سیاسی است؛ دموکراسی واقعی، آن مناسباتی است که در بین ما رواج دارد. یک پادشاه غیرمنتخبِ پاسخگو، قطعاً دموکرات‌تر از ژنرالی است که با انتخابات فرمایشی سرکار آمده باشد.

🔹پس دموکراسی تنها با یک تغییر کوچک در رفتار ما تحقق می‌یابد. یعنی اینکه بپذیریم در موضع شغلی خودمان، هرجا هستیم، پاسخگو باشیم اما روحیه چنین پذیرشی کجا شکل می‌گیرد؟ در خانه و مدرسه.

🔹اولین پیامد یک نظام آموزشی‌ که در آن، معلم، گوینده صرف و دانش‌آموز شنونده صرف باشد، شکل‌گیری رابطه سلطه میان دانش‌آموز و معلم است. قاعده روان‌شناسی این است که دیکتاتورها در موضع ضعف، سلطه‌پذیر هستند و در موضع قدرت، سلطه‌گر و دیکتاتور خواهند شد.

🔹اگر در جامعه‌ای در همه بخش‌ها و همه مشاغل اداری و غیر‌اداری و همه تعاملات روزمره تا جایی که امکان دارد سلطه‌گری صورت می‌گیرد به دلیل آن است که در مدارس از کودکی به‌طور آشکار یا پنهان یا به‌صورت رسمی یا ضمنی، سلطه‌پذیری آموزش داده شده است و در نتیجه همان کودکان، زمانی که به اولین دستاویز‌های قدرت مجهز می‌شوند، سلطه‌گری می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

موضوع و تعریف علم اقتصاد در جریان اصلی/موسی غنی نژاد

 رابینز درصدد ارائه تعریفی تحلیلی از علم اقتصاد بودکه جایگزین تعریف های توصیفی و مبهم باشد و به اختلافات دیدگاه های متفاوت موجود میان اقتصاددانان پایان دهد. او براین رأی بود که در فصل های اصلی کتاب های کلاسیک اقتصادی آن زمان، اصول اساسی علم، با تفاوت های جزئی، مورد بررسی قرار می گیرد اما در فصل های مربوط به موضوع علم اقتصاد اختلاف نظرها زیاد است. وی برای برطرف کردن این اختلاف نظرها تلاش ورزید با تکیه بر نظریه ارزش ذهنی مارژینالیستی به ویژه نسخه اتریشی آن تعریف کلی و مورد قبول همگانی ارائه دهد. او با الهام از نوشته های منگر، فتر، میزس ومیر این تعریف را ارائه داد:

اقتصاد علمی است که رفتار انسانی را از جهت رابطه میان هدفها و وسایل کمیاب که موارد استفاده گوناگون و جایگزین دارند، مطالعه می کند.

درست است که این تعریف تحلیلی از علم اقتصاد عملا به بسیاری از مناقشات بی حاصل بر سر تعریف های ناظر بر طبقه بندی موضوعی پایان داد اما در عین حال، به رغم نیت رابینز که خواستار روشن شدن موضوع بود، ابهام ها وسوء فهم های جدیدی آفرید. علت این امر را باید در چارچوب فکری رابینز جست و جو کرد که به رغم ارجاعات مکرر به نظریه پردازان اتریشی، هسته مرکزی تفکر اقتصادی مدرن را به پیروی از مکتب لوزان ونیز نظریات مارشال، «تئوری تعادل، تنوری استاتیک مقایسه ای و تئوری تغییرات دینامیک» می دانست. در پارادایم تعادلی که برگرفته ازعلوم طبیعی به ویژه فیزیک است، مسأله آشتی دادن با برقراری تعادل میان اهداف (انتخاب ها و منابع کمیاب است بطوری که بیشترین مطلوبیت در استفاده از منابع موجود حاصل آید. اینجا است که مفهوم انتخاب یا انتخاب بهینه جایگزین مفهوم کنش میشود. تعریف رابینز از موضوع علم اقتصاد در کتاب های درسی جریان اصلی علم اقتصاد به این صورت درآمد که چون اهداف بی پایان و منابع محدودند بنابراین مسأله این است که چگونه منابع موجود را می توان با بیشترین کارایی مورد استفاده قرار داد. به این ترتیب موضوع علم اقتصاد از تعریف قدیمی و مورد مناقشه تولید و توزیع ثروت به مسأله فنی تخصیص بهینه منابع کمیاب تغییر یافت. اشاره شد که رابینزبه رغم تأثیرپذیری از اقتصاددانان اتریشی به ویژه میزس، موضوع علم اقتصاد را عملا به مفهوم انتخاب میان گزینه های موجود فروکاست در حالی که از نظر میزس نقطه آغاز نظریة اقتصادی کنش انسانی است. این تفاوت به رغم ظاهر آن بسیار پر اهمیت است . چراکه اگر موضوع علم اقتصاد را تصمیم گیری با انتخاب به منظور تخصیص منابع - کمیاب بدانیم از رویکرد میزسی که مبتنی بر پراگزولوژی است دور می افتیم. از نگاه  رابینز مسأله اصلی اقتصاد تصمیم گیری در خصوص چگونگی استفاده از وسایل -

منابع کمیاب است. این تصمیم گیری یا از طریق قدرت اجرایی متمرکز در جامعه و کمونیستی صورت میگیرد یا از طریق افراد در جامعه مبتنی بر اقتصاد مبادله ای .  به سخن دیگر رابینز موضوع علم اقتصاد را تصمیم گیری درباره چگونگی تخصیص یعنی استفاده از منابع کمیاب از قبل موجود یا به اصطلاح : داده شده میداند و البته معتقد است این تخصیص در اقتصاد مبادله ای بهتر  انجام می شود. اما از نظر میزس‌موضوع اصلی علم اقتصاد کنش انسانی ناظر بر جست و  جوی بی وقفه هدف های جدید و وسایل جدید برای نیل به آن ها است. اگر موضوع اقتصاد را تخصیص منابع کمیاب به اهداف موجود بدانیم صورت مسأله نهایتا پیدا کردن تعادل بهینه خواهد بود، تعریفی که جریان اصلی علم اقتصاد به آن قائل است. اما میزس نظر دیگری دارد:

علم اقتصاد درباره کالاها و خدمات نیست بلکه درباره کنش های انسانهای زنده است. بنابراین هدف آن شرح و بسط ساخته های خیالی مانند تعادل نیست. این ساخته ها صرفا ابزارهای استدلال اند. تنها وظیفه علم اقتصاد تحلیل کنش های انسان ها است، تحلیل فرایندها است.

با توجه به این تفاوت نظری  اساسی  میان  دو اقتصاد دان می توان گفت تفکرات رابینز به رغم نزدیکی آن از بسیاری جهات به اقتصاد اتریشی، دراصل نوعی تفکر تلفیقی یا التقاطی و فاقد انسجام است. اقتصاددانان جریان اصلی تعریف تحلیلی رابینز را از او برگرفتند اما تفکرات اتریشی وی را در خصوص بدیهی بودن و آزمون ناپذیری قضایای بنیادی علم اقتصاد، ناممکن یا نامطلوب بودن کمی کردن اقتصاد در همه ابعاد آن و به طور کلی رد پوزیتیویسم در علوم اجتماعی را تمام و کمال کنار گذاشتند. در واقع، مفهوم تخصیص منابع کمیاب با جریان ریاضی کردن و کمی کردن اقتصاد سازگاری بیشتری داشت از این رو نمایندگان برجسته جریان اصلی علم اقتصاد از جمله پل ساموئلسن و ریچارد لیپسی از آن استقبال کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

شاخص‌سازی با پول تورمی


💠 روز گذشته سخنگوی دولت، با استناد به مصوبه قانونی سال ۹۴، اعلام کرد که از هفته آینده یک درصد از منابع صندوق توسعه ملی در جهت پایداری بازار سرمایه مورد استفاده قرار می‌گیرد. موضوعی که سیاستمداران، هدف اجرای آن را حمایت از سهامداران خرد اعلام کردند.

💠 اما بررسی‌ها نشان می‌دهد این تصمیم یک ضرر دوگانه را نصیب بازار و مردم خواهد کرد. ضرر نخست این است که بسیاری از فعالان واقعی بازار نیز این‌گونه مداخلات دولت را نمی‌پسندند و آن را یک حمایت غیرمنطقی در جهت دور کردن شاخص از تعادل تعبیر می‌کنند؛ اگرچه رانت‌جویان پنهان بازار، از این تصمیم استقبال خواهند کرد.

💠 علاوه‌بر این، یک سیگنال منفی نیز به انتظارات بازار خواهد داد که تداوم حرکت سبز شاخص نیاز به یک محرک خارجی دارد. نکته دیگر این است که استفاده از منابع صندوق توسعه ملی، به تعبیر دقیق‌تر استقراض از منابع بانک مرکزی است که نتیجه آن ایجاد یک موج تورمی جدید است.

💠 در نتیجه با ایجاد این موج تورمی، این سیاست به اصطلاح حمایتی، تبدیل به یک سیاست ضدحمایتی برای آحاد جامعه خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

7   مرحله حباب مالی/ (رابرت کیوساکی)

"آیا حباب بازار وجود دارد؟" این سوالی است که از من بارها و بارها پرسیده شده است. وقتی صادقانه جواب می دهم ، "امیدوارم چنین باشد" ، فردی که از من سؤال می کند، گاهی عصبانی می شود.

"شما می خواهید بازار سقوط کند؟" این سوالی است که یک جوان پس از شنیدن پاسخ من با عصبانیت از من پرسید.پاسخ دادم: "بله" "من عاشق سقوط بازار هستم."

ظاهراً او نمی خواست بقیه توضیحات من را بشنود، و مثل یک آدم سبک مغز سریع عصبانی شد.

مینسکی در کتاب خود هفت مرحله از حباب مالی را تشریح کرده است که عبارتند از:

مرحله 1: موج شوک مالی. بحران زمانی شروع می شود که یک آشفتگی مالی وضع موجود اقتصادی فعلی را تغییر دهد. این می تواند یک جنگ، نرخ بهره پایین (افزایش نقدینگی) یا تکنولوژی جدید باشد (همانطور که در رونق دات کام وجود داشت).

مرحله 2: شتاب. همه شوکهای مالی به رونق تبدیل نمی شوند و باید یک محرک قوی وجود داشته باشد. بعد از 11 سپتامبر، به اعتقاد من محرک رونق بازار مسکن، "وحشت" بود. زیرا بازار سهام سقوط کرد و نرخ بهره به شدت کاهش یافت. میلیاردها دلار از بانکها و بورس اوراق بهادار وارد سیستم شد و بزرگترین رونق املاک و مستغلات در تاریخ اتفاق افتاد. در این مرحله قیمت ها کم کم شروع به افزایش می کنند. با شکل گیری رونق در بازار، رسانه ها خبرهای بیشتری را در مورد آن بازار تهیه می کنند و این موضوع باعث می شود تا به صورت فزاینده ای افراد جدیدی وارد بازار شوند.

مرحله 3: سرخوشی. در این مرحله با بالا رفتن قیمت ها، همه احتیاط را کنار می گذارند و تلاش می کنند تا به نوعی افزایش قیمت (بی دلیل) شکل گرفته را توجیه کنند. در واقع در این مرحله، برای افراد چندان مهم نیست که قیمت دارایی چقدر بالا رفته است، تنها چیزی که مهم است این است که افراد فکر می کنند یک احمق بزرگتر از خودشان (اشاره به تئوری احمق بزرگتر) وجود خواهد داشت که دارایی خود را به او بفروشند.

در سال 2003، هر احمقی وارد بازار املاک و مستغلات می شد. بازار مسکن به موضوع داغ بحث در میهمانی ها تبدیل شده بود. شرکت های وام مسکن به صورت مداوم افراد را ترغیب می کردند که وام بیشتری گرفته و در بازار مسکن سرمایه گذاری کنند. در مرحله سرخوشی، آماتورها به این باور رسیدند که آنها نوابغ سرمایه گذاری در بازار مسکن هستند و به همه افراد و آشنایان خود تعریف می کردند که چقدر باهوش هستند و چقدر سود کسب کرده اند!

مرحله 4: پریشانی مالی. در این مرحله، حرفه ای ها به دلیل این که از وضعیت موجود آگاه هستند و احتمال می دهند که هر لحظه ممکن است بازار سقوط کند، برای کسب سود، کم کم شروع به فروش سهام به تازه وارد ها می کنند. احمقان بزرگ در حال حاضر وارد دام شده اند. آخرین احمق ها کسانی هستند که برای مدت طولانی از دور نظاره گر بازار بودند و افزایش قیمت ها را تماشا می کردند. حالا با مشاهده سرخوشی دوستان و آشنایان خود، تصمیم می گیرد که بر ترس خود غلبه کنند و وارد بازار شود.

طولی نمی کشد که واقعیت و پریشانی بر بازار حاکم می شود. احمقان بزرگتر متوجه می شوند که دچار مشکل شده اند. بازار به رنگ قرمز در آمده و شبیه قتل گاه شده است. حالا آنها از دارایی که پیشتر عاشق آن بودند متنفر شده اند!

مرحله 5: بازار معکوس می شود و رونق به یکباره تبدیل به سقوط می شود. آماتورها متوجه می شوند که قیمت ها همیشه روند صعودی ندارد. آنها متوجه می شوند که حرفه ای های بازار سبد خود را خالی کرده اند و دیگر سهم خریداری نمی کنند. خریداران به فروشندگان تبدیل می شوند و قیمت ها کاهش می یابد.

مینسکی از این مرحله به عنوان "بی اعتبار شدن" یاد می کند. پدر ثروتمند من می گفت: "این زمانی است که خدا به شما یادآوری می کند که شما آنقدر هم باهوش نیستید که تصور می کردید." سودی که به راحتی کسب شده بود، خیلی راحت تر از بین می رود و ضررها شروع به شتاب می کنند.

مرحله 6: وحشت آغاز می شود. آماتورها اکنون از دارایی خود متنفر هستند. با شدت گرفتن کاهش قیمت ها آنها احساس ترس بیشتری می کنند. رونق اکنون رسماً به یک رکود تبدیل شده است.

مرحله 7: شوالیه سفید وارد می شود. گاهی اوقات ، رکود شکل گرفته به یک سقوط تمام عیار تبدیل می شود و دولت باید قدم بردارد. البته خودتان بهتر می دانید که دولت به هر چیزی دست بزند خرابکاری می کند و وضعیت بهتر نمی شود که بدتر می شود.

حالا فهمیدید چرا می گویم "من از سقوط بازار لذت می برم"

چون من دقیقا زمانی وارد بازار می شوم که بازار سقوط کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

اقتصاد توهمی/حسین عباسی

جامعه علمی اقتصادی ما در دهه‌های 50 و 60 چندان قوی نبود، در نتیجه نه‌تنها تولید علم، حتی فراگیری کاربرد علم اقتصاد به راحتی ضربه خورد. فضا هم به گونه‌ای بود که به آنچه من «اقتصاد توهمی» می‌نامم، میدان می‌داد. در دوره بعد از انقلاب، تعداد زیادی از این افراد که معمولاً یک مدرک اقتصادی هم داشتند، از قِبَل تکرار برخی حرف‌ها به نان و نوایی رسیدند. همان موقع که کارشناسان سازمان برنامه، مرکز آمار و بانک مرکزی آدم‌های بسیار فهمیده و باسوادی بودند -و هنوز هم هستند- و داشتند امور را سر و سامان می‌دادند، یکسری فرصت‌طلب آنچه سیاستمداران متوهم می‌خواستند را با چند اصطلاح اقتصادی در سینی طلا تقدیمشان کردند و به نان و نوا رسیدند. اینها هنوز هم این طرف و آن طرف دعوت می‌شوند و سخنرانی می‌کنند، ولی یک کلمه علمی در حرف‌هایشان وجود ندارد. حال آنکه خود را به عنوان منجیان عالم جا می‌زنند و نقش پیامبر را بازی می‌کنند!

همین اقتصاددانان متوهم، زمانی برای جلب رضایت سیاستمداران با پیوستن ایران به اقتصاد جهانی مخالفت می‌کردند و هرگونه ارتباط با دنیای خارج را چنان تقبیح می‌کردند که گویی قرار است تمام ناموس و حیثیت ایران با یک بده‌بستان به خارجی‌ها واگذار شود. آن روزها، سکه رایج بازار آن بود، الان هم ادعای عدالت‌طلبی است. ادعایی که بر محمل نهادگرایی سوار می‌شود، اما نهادگرایی نیست. من ادبیات اقتصاد نهادگرا و شخصیت‌های برجسته آن مثل «داگلاس نورث» را در مجله شما مرور کرده‌ام. آن ادبیات هیچ ربطی به حرف‌هایی که نهادگرایان وطنی می‌زنند، ندارد. در نتیجه من اسم این حرف‌ها را «توهم» می‌گذارم. توهمی که البته از طرف سیاستمداران و عامه مردم برایش بازار وجود دارد.

...اقتصاد نهادگرای ایرانی در واقع پوششی است که بر توهمات پوشانده شده و چارچوب علمی اقتصاد را ندارد. یک موقعی من چالشی را مطرح کردم و گفتم امروز نسل جدید اقتصاددانان جوان ایرانی که طرفدار بازار آزاد هستند، در بهترین ژورنال‌های اقتصادی ایران مقاله می‌نویسند و در بالاترین سطح آکادمیک اقتصاد دنیا کار می‌کنند (مثلاً امیر کرمانی در بالاترین سطح دانشگاه‌های آمریکا در حال تدریس اقتصاد است). دوستان نهادگرا هم اگر مدعی هستند، همین کار را بکنند. شاید در ایران متر و معیار دقیقی برای اندازه‌گیری علمی بودن مقالات نداشته باشیم، ولی در دنیا ژورنال‌های اقتصادی رنکینگ مشخصی دارد. اگر حرف‌های این دوستان مبنای علمی دارد، به روش علمی آن را چاپ کنند تا قابل سنجش باشد؛ البته در ژورنال‌های علمی سطح بالا، نه به قول یکی از دوستان در Journal of Economics and Fun in Honolulu. چون در دنیای ژورنال‌های علمی هم کلاشی زیاد است. اما اگر مقاله‌ای در یک ژورنال تاپ نهادگرایی چاپ کردند، می‌توانیم درباره‌اش صحبت کنیم. وگرنه وقتی گزاره‌ای از معیارهای علمی عبور نکند، چیزی جز توهم نیست.

وقتی متر و معیار علمی برای ارزیابی وجود نداشته باشد، این اتفاق در محیط آکادمیک رخ می‌دهد؛ دقیقاً به همان ترتیبی که اگر در سیاست «چک و بالانس» وجود نداشته باشد، سیاستمدار می‌تواند هر توهمی را به نام قانون بفروشد و پاسخگو هم نباشد. تجربه بشری از 15 هزار سال پیش تاکنون آکنده از توهمات قدرتمندانی بوده که چیزی را خواسته‌اند و همواره تعداد زیادی آدم وجود داشته که حاضر بوده آن چیز را برای آنها فراهم کند و رنگ و لعابش بدهد تا زورمند خوشش بیاید. در ادبیات مذهبی ما این تجربه با عنوان فرعونیت توصیف شده است و در جوامع علمی و اقتصادی امروز هم وجود دارد. البته مثلاً در آمریکا اگر کسی چنین مقاله‌هایی بنویسد و ادعاهایی مطرح کند، شاید در یک ژورنال چاپ شود اما در همان حد می‌ماند. ولی در ایران چون از طرف سیاستمدار تقاضایی قوی برای این نوع حرف‌ها وجود دارد، وارد عرصه سیاستگذاری می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

◀️خیال‌بافی درباره مدینه فاضله/محمد ماشین‌چیان

در سال ۱۳۴۴ درآمد سرانه ایران معادل سه دلار و ۸۲ سنت در روز بود. برای مقایسه در همان سال درآمد سرانه کره جنوبی سه دلار و 52 سنت بود. تا سال 1355 درآمد سرانه ایران سیری صعودی طی کرد و نهایتاً به رقم 9 دلار و هشت سنت در روز رسید. در اواخر دهه 1340 رتبه آزادی اقتصادی ایران به 34 رسید. این رتبه تا 1353 به صعود ادامه داد و نهایتاً به 32 رسید و از نظر آزادی اقتصادی، به تعبیر گزارش آزادی اقتصادی انستیتو فریزر، به عضویت لیگ کشورهای ربع دوم جهان درآمد. موفقیتی که در تاریخ ایران دیگر هرگز تکرار نشد.

مهم‌ترین سنجه‌ای که تا 1353 بهبود پیدا کرد آزادی تجارت بین‌المللی بود. به عبارت ساده‌تر درهای کشور در این دوره بازتر شد به طوری که ایران از رتبه 28 دنیا در 1349 به رتبه 13 دنیا در سال 1353 صعود کرده بود. البته باز این سنجه هم قابل بحث است اما تصویر کلی‌ای که رسم می‌کند قابل اعتناست. از اواخر 1353 تا پایان سال 1357 رویه بزرگ شدن دولت ادامه پیدا کرد. کیفیت نظام قضایی افت شدیدی را شاهد بود. رشد تورم ادامه یافت. و جایگاه ایران از رتبه 32 آزادترین اقتصاد دنیا، جایی که در آن با فرانسه و نروژ و تایوان و اسپانیا و سوئد و ایتالیا هم‌گروه بود نهایتاً به رتبه 99، در لیگ بسته‌ترین و کنترل‌شده‌ترین اقتصادهای دنیا سقوط کرد و با بنگلادش و اوگاندا و کنگو و غنا همنشین شد. رویه‌ای که پس از 1357 تا امروز ادامه داشته است.

در سال 1342 برنامه پنج‌ساله سوم با محوریت صنایع سنگین و سپس در سال 47 برنامه چهارم توسعه با محور صنایع سبک و جایگزین واردات طراحی شد و به اجرا درآمد. در آن زمان هیچ‌کس نمی‌توانست رشد دورقمی در سال‌های پیش رو را تصور کند. مضافاً بحث بر سر اینکه چه بخشی از رشد اقتصادی آن سال‌ها مرهون این برنامه‌ها بود مجال دیگری می‌طلبد. آنچه مسلم است این است که مجموعه عوامل مورد نیاز برای رشد کشور متوسط‌الحالی چون ایران آن روزگار فراهم آمده بود.

نکته مهم دیگر تاثیر درآمدهای نفتی در رشد اقتصادی آن سال‌ها بود. در آغاز برنامه سوم، درآمد نفتی کشور حدود 40 میلیارد ریال بود. در ابتدای برنامه چهارم درآمد نفتی کشور نزدیک به دو و نیم برابر شده و به 90 میلیارد ریال رسید. این عدد به تعبیری در سال 1353 چهار برابر شده بود. در نتیجه افزایش چشمگیر قیمت نفت بودجه دولت نیز به دو برابر افزایش پیدا کرد و سیاست‌هایی چون آموزش رایگان و بیمه همگانی در دستور کار قرار داشت. به عبارتی با یک فقره کلاسیک بیماری هلندی مواجه هستیم.

لازم است در اینجا به جنبه مهم دیگری نیز اشاره کنیم. گفتیم که قاطبه سنجه‌های آزادی اقتصادی پس از 1353 سقوط کرده بودند. این در حالی است که درآمدهای نفتی در سال 1353 رشد بی‌سابقه‌ای پیدا کرد و دست‌کم تا سال 1355 ادامه داشته است. بنابراین اگر فقط سنجه‌های اقتصادی را در نظر بگیریم با یک معما روبه‌رو می‌شویم چون به‌‌رغم رشد صعودی درآمدهای کشور، آزادی اقتصادی سقوط کرده و دیگر از رشد اقتصادی خبری نیست.  1353 مقارن است با تعطیلی برخی نشریات و انحلال احزاب و نهایتاً تاسیس حزب رستاخیز در اسفندماه این سال. با افزایش قیمت نفت محمدرضا شاه فرصت یافت نظریه‌های سیاست و اقتصاد و توسعه‌اش را بدون مزاحمت افرادی چون امینی و فروغی به اجرا بگذارد. نتیجه، به قول فرنگی‌ها، تاریخ ماست.

شاید درس تاریخ برای ما دانش‌آموزانی که امروز در کلاسش نشسته‌ایم این باشد که خیال‌بافی راجع به برپایی مدینه فاضله آسان است. در گفت‌وگوهای سر گل قالی نیز ملاحظه می‌کنیم که، به قول بزرگی، همه نظریه دارند و گویی برای کسی پرسشی مطرح نیست. راه‌حل‌ها آسان می‌نماید، توسعه در دسترس است، صرفاً کافی است قدرت به ایشان سپرده شود. در سخنرانی‌های مسوولان نیز شاهدیم که جملگی منتقد شرایط هستند و گویا راهکارها را در جیب دارند اما اجازه نیافته‌اند آن را عملی کنند و به این خاطر از جناح رقیب می‌نالند. وقتی قدرت را به دست می‌گیرند شاهد هیچ‌گونه تغییری نیستیم و همان ذکر مصیبت‌ها ادامه می‌یابد. واقعیت آن است که توسعه جز در نتیجه نوآوری فردی و مشارکت داوطلبانه بین آحاد جامعه ممکن نیست. آینده کشور را فعالان و زحمت‌کشان در بازارها و ضمن مبادله هنر و کالا و خدمات خویش با انتخاب‌های داوطلبانه معلوم می‌کنند. همه جاده‌های دیگر بیراهه است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی