انجمن علمی اقتصاد دانشگاه آزاد واحد شیراز

۵۷ مطلب با موضوع «کلیات علم اقتصاد» ثبت شده است

🖊شریعتی و گفتمان عدالت/✍️احسان شریعتی

در نظریه «عرفان، برابری، آزادی» برابری نه تنها نشانگر آرمان عدالت اجتماعی است، بلکه ـ همچون دیگر بدیل‌های شریعتی ـ راهکاری علمی، فنی و کاربردی نیز دارد. در نخستین اثر شریعتی، ابوذر غفاری، تعبیر سوسیالیست خداپرست به کار برده می‌شود. باید دید که شریعتی چه درکی از این تعبیر و چه نسبتی با جنبش سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم اروپایی داشته است. این جریان در درون خود گرایش‌های مختلفی داشته است. به طور مشخص می‌توان به انشعاب بزرگی که در جنبش سوسیال دموکراسی بعد از لنین صورت گرفت اشاره کرد؛ انشعابی که جنبش سوسیال دموکراسی را به شرق و جنوب منتقل کرد.

شریعتی در دو ساحت، به مفهوم عدالت تکیه دارد. یکی دیدگاه جهان‌بینی و مبتنی بر فرهنگی است که ریشه در سنت تاریخی، ملی و مذهبی ما دارد. ما این سنت را در ایران داریم. از جنبش مزدک و جنبش‌های عدالت‌خواهانه‌ای که ایرانیان داشتند تا زمانی که سلمان اسلام می‌آورد و زمینه‌ساز نوعی پیوند میان ایران و اسلام می‌شود. شریعتی خود، این جنبش‌ها را معرفی کرده است: از جنبش شعوبی گرفته تا سربداران که یکی از عناصر اصلی آن عدالت‌خواهی بوده است. همچنین در عصر جدید از زمان سید جمال تاکنون بحث عدالت اجتماعی به شکل حقوقی و سیاسی یعنی دموکراسی‌خواهی و جمهوری‌خواهی مطرح شده است. به موازات، البته ایده‌های سوسیالیستی از طریق جریاناتی مثل اجتماعیون ـ عامیون به تدریج نفوذ کرده و در ایران شکل می‌گیرد و رد پای آن را در جنبش‌هایی مثل نهضت جنگل می‌بینیم.

وقتی شریعتی از سوسیالیسم منهای دولت صحبت می‌کند و یا از آزادی منهای سرمایه‌داری و یا از خداپرستی منهای آخوندیسم، به ما نشان می‌دهد که به دنبال سوسیالیسم دموکراتیک است و نه انواع و اقسام سوسیالیسم‌های اقتدارگرایی که می‌شناسیم. در این دوره آخر، تاکید بر آزادی هم‌تراز با برابری را بیشتر می‌شود دید. دکتر بعد از طرح تز «امت و امامت» در سال ۱۳۴۸، طی سال‌های بعد، هم در سطح جهانی و هم منطقه‌ای، دیده است که جنبش‌های رهاشده از استعمار چه بدیل‌هایی ساخته‌اند و چه سرنوشتی داشته‌اند و نیز این که نبود دموکراسی در جنبش انقلابی خود ایران چه تبعات و عوارضی به وجود آورده است.

شریعتی بیش از مارکسیسم به جریانات موازی، انشعابی یا حاشیه‌ای جنبش سوسیال دموکراسی احساس نزدیکی می‌کرده است. به عنوان مثال آنارشیست‌ها و سایر گرایشاتی که بعدها در نئومارکسیست‌ها خود را نشان داده؛ مثلاً نئومارکسیسم اروپایی سنتی است که از لوکاچ و ارنست بلوخ شروع می‌شود.

شریعتی اگرچه بیشتر معطوف به جریانات موازی، انشعابی، حاشیه‌ای یا پیرامونی مارکسیسم بوده است اما به اهمیت مارکس واقف بوده و مارکسیسم را بر سه نوع تقسیم می‌کند: (اسلام‌شناسی درس دوازده) 1- مارکسیسم عامیانه. 2- مارکسیسم دولتی و 3- مارکسیسم علمی. در مارکسیسم علمی نیز به دوره‌بندی‌های مختلف زندگی مارکس نظر می‌اندازد: مارکس جوان، مارکس دوران پختگی، مارکس دوران پیری. این نشان می‌دهد که ما باید در دو بازه مارکس را بشناسیم و برای شناخت بهتر، رعایت این دوره‌بندی‌ها ضروری است؛ زیرا مارکس، نقاب مارکسیسم پوشیده، پنهان و مسخ شده است. در واقع شناخت مارکس بعد از مارکسیسم مطرح شده، یعنی بعد از فروپاشی بلوک شرق و بروز جنبش‌های انتقادی ـ اعتراضی جدید رجوع دوباره به آرمان‌های عدالت‌خواهی در برابر نظم نوینی که سرمایه‌داری پیشنهاد می‌دهد و رجوع به مارکس و خوانش دوباره مارکس ضروری است.

تکیه بر ایده عدالت اجتماعی و تضادهای طبقاتی از سوی شریعتی صرفاً تاثیرپذیری از مد زمانه نبوده است بلکه مواجهه‌ای بی‌واسطه با مشکلات روزمره مردم و محرومیت‌های آنان از یک سو و آشنایی با سنت عدالت‌خواهانه ملی و مذهبی و فرهنگی ما و نیز تاثیرپذیری از چپ عربی (ترجمه ابوذر اثر جوده السحار در دوران جوانی) از سوی دیگر ذهن او را با این مفاهیم آشنا می‌کند و شکل می‌دهد. پس از این‌که به اروپا می‌رود هم با سوسیال دموکراسی به شکل علمی آشنا می‌شود.

شریعتی می‌گوید مبارزه با تثلیث «زر و زور و تزویر» از طریق مبارزه ضداستحماری. استحمار واژه‌ای است کلیدی و ساخته شریعتی که در برابرش نوعی خودآگاهی را بیان می‌کند. این خودآگاهی که آموزه‌ای است از سنت چپ، مارکسیسم و سوسیال دموکراسی، نوعی آگاهی متعین است یعنی آگاهی فلسفی ـ کلامی و مجرد نیست بلکه آگاهی‌ای است که تعین اجتماعی دارد و با زر و زور و تزویر متعین می‌شود و از همه مهم‌تر با تحمیق یا تزویر و مسخ آزادی، مبارزه می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

اگر اقتصاد نخوانده‌ایم در تحلیل و توصیه سیاستی احتیاط کنیم!/حامد قدوسی

فرق کسی که «مدیریت مالی» و «اقتصاد مالی» خوانده است چیست؟ طبعا این‌ها برچسب‌های دل‌بخواهی هستند و معنی‌شان از جایی به جای دیگر فرق می‌کنند.  ضمنا بدیهی است که تفاوت‌های زیادی هم دارند. مثلا احتمالا کسی که مدیریت مالی خوانده است، با مباحث حسابداری یا موضوعاتی مثل جنبه‌های عملیاتی مدیریت مالی بنگاه‌ها و امثال آن بیش‌تر آشنا است (چون هدف این رشته هم کار در همین حوزه است.)

از آن طرف کسی که «اقتصاد مالی» خوانده است، یاد گرفته که مسایل - خصوصا موجودیت‌های مالی - را در چارچوب «تعادل بازار» ببیند و همیشه دقت کند که هر پدیده ای ماحصل تعامل هزاران عامل در سمت عرضه و تقاضای بازار است. خب می‌‌پرسید این نگاه چه اهمیت عملی دارد؟

اهمیتش این است که جذابیت خیلی پدیده‌ها یا توصیه‌ها که در سطح یک بنگاه یا یک سهام‌دار یا یک مدیر صندوق ممکن است جالب و بهینه و کارا و زیرکانه جلوه کند، وقتی روی کل جمعیت یا بنگاه‌های کشور تعمیم داده شود، دود شده و به هوا می‌رود!

در واقع یک فرق نگاه مدیریتی و اقتصادی این است که نگاه مدیریتی برخی پارامترهای کلیدی مساله را مفروض و داده‌شده و برون‌زا می‌گیرد و بعد سعی می‌کند در سطح انفرادی روی آن‌ها بهینه‌سازی انجام بدهد. مثلا قیمت مشتقات مالی را مفروض می‌گیرد و می‌گوید به‌ترین کار برای یک فروشنده یا خریدار ماده خام چیست. یا قیمت محصولات را مفروض می‌گیرد و می‌گوید به‌ترین برنامه تولید چیست. یا میزان ریسک بازار و نوسانات را مفروض می‌گیرد و می‌گوید به‌ترین سبد سرمایه‌گذاری برای فرد چیست.

این نگاه تا زمانی که در حد مشورت برای یک بنگاه منفرد باشد خیلی زیان ندارد (هر چند می‌توان در مورد اثر بخشی آن بحث کرد) ولی وقتی بخواهد وارد حیطه سیاست‌گذاری و توصیه به عموم جامعه و امثال آن بشود، می‌تواند خطرناک و ناقص و گم‌راه‌کننده باشد! دلیلش هم فکر می‌کنم برای خوانندگان روشن باشد: وقتی همه بنگاه‌ها/افراد چنین توصیه‌هایی را جدی بگیرند، دیگر پارامتر ورودی مساله بهینه‌سازی آن مقدار قبلی نخواهد بود! مثلا ریسک بازار یا قیمت مشتقات مالی یا ماده خام دیگر آن عدد سابق نخواهد بود. زیاد پیش می‌آید که وقتی دقیق تحلیل کنیم و این اثر بازخورد را لحاظ کنیم، ببینیم سیاستی که در سطح فردی به نظر خیلی کارا بود، در سطح کل جامعه اثر خاصی ندارد یا اثر بسیار اندکی دارد.

جمع‌بندی: هر تخصصی نقش و کارکرد خودش را دارد و جامعه مدرن نیاز به تقسیم کار تخصصی دارد. یک اقتصاددان مالی کم‌تر به مهارت‌های انمضامی و عینی لازم برای کمک به مدیران یک بنگاه کوچک اقتصادی مجهیز هستند. از آن طرف، یک متخصص مدیریت مالی کم‌تر به شهودها و مدل‌‌های ذهنی و دانش نظری که برای تحلیل در سطح عام جامعه یا درک تعادل کلی بازارها لازم است مجهز است.

شک ندارم که خود خوانندگان گرامی مشابهت‌های زیادی بین همین داستان و حوزه‌های دیگر رشته «مدیریت» خواهند یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

چهار واحد درسی اقتصاد که باید پاس می کردیم‼️/محمدرضا منجذب

 

تجربه سیاستگذاری اقتصادی در ایران تجربه ای سخت و پیچیده است. مدیریت اقتصادی که پارامترهای غیر اقتصادی (عمدتا اقتصاد سیاست زده) بر آن حاکم و تعیین کننده هست، مشکلات زیادی را با خود عجین کرده است. بنظر می رسد اگر چند مفهوم ساده ی اقتصادی در این راستا مورد نظر باشد و مانیفست سیاستگذار باشد، مقدمه ای بر حل اساسی مشکلات اقتصادی ایران خواهد بود:

واحد اول: هر کالایی عرضه و تقاضایی دارد. این قوای عرضه و تقاضا (و عوامل موثر بر آن) تعیین کننده بازار و قیمت هست. برای هدایت قیمت بسمت مطلوب باید قوای مربوط به عرضه و تقاضا را تقویت و مدیریت بهینه کرد. اجرای سیاست تعیین قیمت (دستوری) و تعزیراتی در کوتاه مدت کمبود کالا و در درازمدت افزایش قیمت، رانت و ناکارآمدی را ببار می آورد. باید بلندمدتی فکر کرد و تصمیم گرفت ، تفکر و تصمیم احساسی و کوتاه مدت را باید کنار گذاشت . (یک واحد اقتصاد خرد(

واحد دوم: سیاست های پولی، مالی، ارزی و درآمدی هماهنگ باید اعمال شوند. این سیاستها در مسیر تنظیم رشد نقدینگی همگام با رشد تولید باید اعمال شوند. در اینصورت تورم قابل کنترل خواهد بود و ارزش پول ملی حفظ می شود. دیگر نیازی حذف صفر از پول نخواهد بود و توزیع درآمدها بهم نمی خورد. باید تفکری بلندمدت داشت. (یک واحد اقتصاد کلان(

واحد سوم: برای طی مسیر توسعه اقتصادی باید با تعاملات اقتصادی بین الملل بتوان مراحل ورود تکنولوژی، هضم تکنولوژی، تغییر در تکنولوژی و ایجاد تکنولوژی را در زنجیری افقی و عمودی در تولیدات صنعتی و شبه صنعتی طی نمود. واحد اول و واحد دوم در این راستا تعریف و پیاده می شوند. تنها سیاست تنش زدایی می تواند در این مسیر کمک نماید. (یک واحد اقتصاد توسعه(

واحد چهارم: نخبگان جامعه باید در اتاق های فکر (واحدهای اول تا سوم) اقتصاد را بصورت مانیتورینگ و در راستای منافع ملی کوتاه مدت و بلندمدت هدایت راهبردی کنند. در این راستا تصمیمات احساسی نخواهد بود. برای جامعه تبیین گردد که در طولانی مدت فداکاری ملی  لازم هست تا به توسعه اقتصادی دست یابیم. شفافیت و قانون باید حاکم باشد. (یک واحد اقتصاد مدیریت کلان نگر(

واحد پنجم: اگر چهار واحد بالا را خوب پاس کنیم، دیگر نیاز به واحد بعدی نداریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

قدرت سیاسی و کنش اقتصادی/موسی غنی‌نژاد

در شرایط بحرانی و حوادث غیرمترقبه، گرایش صاحبان قدرت سیاسی به مداخله در اقتصاد و کنترل بازار بیشتر می‌شود. این گرایش عمومی و طبیعی است؛ عمومی است یعنی در همه جوامع اعم از پیشرفته یا غیر آن هم اتفاق می‌افتد و هم طبیعی است؛ چون صاحبان قدرت سیاسی طبیعتا گرایش به این دارند تا خود را مسلط بر همه امور جامعه از جمله اقتصاد معرفی کنند.

واقعیت این است که این مداخلات در اغلب موارد ناکارآمد از آب درمی‌آید؛ ولی این ناکارآمدی مانع از تکرار آن نمی‌شود. تاریخ اقتصاد مملو از این تجربه‌های شکست‌خورده است. از زمانی‌که تفکر علمی اقتصاد شکل گرفته و مدون شده تا کنون این چالش میان اقتصاددانان و دارندگان قدرت سیاسی در جریان بوده است. نظام اقتصادی در دنیای امروز بر منطق بازار استوار است و این منطق مبتنی بر کنش اقتصادی یا کنش فردی است. منطق بازار برآیند کنش‌ها یا انتخاب‌های فردی است که الزاما از اراده سیاسی حاکمان تبعیت نمی‌کند و اگر این اراده در تضاد با آن منطق باشد، نتیجه‌ای جز آشفتگی نخواهد داشت. آدام اسمیت بیش از دو سده و نیم پیش با تمثیل زیبایی این رابطه چالش‌برانگیز را به تصویر کشیده است: «به‌نظر می‌رسد انسان تشکیلاتی... تصور می‌کند قادر است اعضای مختلف یک جامعه بزرگ را به همان سادگی که دست قادر به چیدن مهره‌های شطرنج است، منظم کند. او در نظر نمی‌گیرد که مهره‌های شطرنج اصل حرکتی دیگری جز دستی که آنها را جابه‌جا می‌کند، ندارند؛ ولی در صفحه شطرنج بزرگ جامعه انسانی، هر یک از این مهره‌ها اصل حرکتی خاص خود را دارد که ممکن است با اصل حرکتی که قانون‌گذار انتخاب و بر او تحمیل می‌کند، کاملا متفاوت باشد. اگر این دو اصل باهم سازگار باشند و در یک جهت عمل کنند، بازی جامعه انسانی به‌راحتی و هماهنگ پیش می‌رود و به احتمال زیاد توام با خرسندی و موفقیت خواهد بود. ولی اگر آنها مخالف یا متفاوت باشند، بازی به‌گونه‌ای رقت‌انگیز ادامه خواهد یافت و جامعه همیشه در غایت آشفتگی به سر خواهد برد.» مصداق تفاوت و تضاد میان «انسان تشکیلاتی» یا صاحبان قدرت سیاسی و اصل حرکتی انسان‌ها یا کنش اقتصادی را تقریبا به‌صورت روزمره در صحنه جامعه ایران می‌توان مشاهده کرد: رئیس پلیسی که می‌خواهد مانع افزایش نرخ ارز شود، وزیر بهداشتی که با پرخاش به «دلالان» خواهان توزیع رایگان ماسک  و مواد بهداشتی می‌شود، مسوولانی که با ممانعت از صادرات درصدد تنظیم بازار هستند و قس علی‌هذا. نکته تامل‌برانگیز در این میان تکرار مکررات، اصرار بر تحمیل اراده سیاسی بر منطق اقتصادی و درس نیاموختن از تجربه‌های شکست‌خورده گذشته است. فهم این واقعیت دشوار نیست که افزایش تقاضا موجب افزایش قیمت می‌شود؛ مگر اینکه عرضه نیز متناسب با تقاضا افزایش یابد. با دستور و بگیر و ببند قیمت کاهش نمی‌یابد، بلکه وضعیت بازار به هم می‌ریزد و دسترسی متقاضیان به کالا دشوارتر می‌شود و زمینه‌های گسترش فساد و رانت‌خواری افزایش می‌یابد. وقتی به‌دلیل تورم مزمن دو رقمی، پول ملی ارزش و قدرت خرید خود را از دست می‌دهد ناگزیر ارزش برابری آن نسبت به ارزهای خارجی تضعیف می‌شود. زمانی که به‌دلیل افزایش تنش‌های سیاسی در روابط بین‌المللی، تجارت خارجی و روابط مالی و بانکی بین‌المللی دچار مشکل می‌شود و چشم‌انداز صادرات تیره و تار می‌شود، طبیعی است که انتظارات کنشگران اقتصادی بد‌بینانه می‌شود و تقاضا برای ارز خارجی افزایش می‌یابد. توصیه، نصیحت یا دستور مقامات پولی رفتار این کنشگران را تغییر نمی‌دهد. علت اینکه اغلب سیاست‌گذاری‌های دولتی در عرصه اقتصاد ناکام می‌شوند یا حتی نتایج معکوس می‌دهند، همین تنش و تضاد میان دو منطق متفاوت است. تا زمانی‌که صاحبان قدرت سیاسی علم اقتصاد را به جد نگیرند، هیچ توفیقی نصیب سیاست‌های اقتصادی مورد نظر آنها نخواهد شد. تکرار و تاکید بر اینکه «درشرایط حساس کنونی» یا «در وضعیت غیر عادی و نامتعارف» قوانین علم اقتصاد صدق نمی‌کند و باید تمهیدات دیگری اندیشید، نشانه بارز جدی نگرفتن علم اقتصاد است. همان‌طور که در هوای آفتابی و باد و باران، قانون جاذبه به یکسان عمل می‌کند، قوانین اقتصادی نیز چنین شأنی دارند. تفاوتی نمی‌کند که ما در شرایط حساس یا غیرحساس، عادی یا غیرعادی باشیم یا تصور کنیم که هستیم، قانون اقتصادی به یکسان عمل می‌کند. اینکه انتظارات خوش‌بینانه یا بد‌بینانه در شرایط مساعد یا بحرانی روی کنش اقتصادی اثر می‌گذارد، جای تردیدی نیست؛ اما باید توجه کرد این خود یکی از مهم‌ترین مولفه‌های قوانین اقتصادی است. سیاست‌گذاری که برای خوشایند دیگران وعده‌های عوام‌فریبانه می‌دهد و نهایتا اعتماد کنشگران اقتصادی را از دست می‌دهد، به انتظارات بد‌بینانه در جامعه دامن می‌زند. این انتظارات صرف‌نظر از میزان انطباق آن با «واقعیات»، تاثیر منفی خود را می‌گذارد. به این ترتیب است که سیاست‌گذاری‌های اقتصادی در کشور ما اغلب نتایج معکوس به همراه می‌آورد. سیاست‌های پولی در اوایل سال ۱۳۹۷ (تعیین دلار ۴۲۰۰ تومانی) به جای ایجاد ثبات در بازار موجب تلاطم بیشتر شد. توصیه ما به سیاست‌گذاران اقتصادی در «شرایط حساس» کنونی این است که بدون در نظر گرفتن قوانین اقتصادی تصمیم‌گیری نکنند، وعده‌های غیرقابل دسترس ندهند و بیش از این به اعتماد کنشگران اقتصادی صدمه نزنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

بینش کلیدی آدام اسمیت/فریدمن

بینش کلیدی آدام اسمیت در ثروت ملل خیلی ساده است؛ یک مبادله داوطلبانه انجام نمیشود مگر دوطرف باور داشته باشند از آن منتفع میشوند بیشتر اشتباهات اقتصادی از نادیده گرفتن این بینش ناشی میشوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

سخن_بزرگان علم اقتصاد

 

"علم اقتصاد یک موضوع بسیار دشوار است! من معمولا آن را به تلاش برای تعمیر یک ماشین در حال حرکت تشبیه می کنم".

(بن برنانکه، رئیس سابق فدرال رزرو و یکی از بزرگان اقتصاد پولی جهان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

روش‌شناسی علم اقتصاد و ریاضیات /موسی غنی‌نژاد

 

🔻برای توضیح تئوری کنش انسانی و روابط مبتنی بر علیت در فرایندهای بازار، ریاضیات ابزار مناسبی نیست و باید از منطق پراگزولوژی بهره جست. اما سلطه ریاضیات بر آموزش و پژوهش در اقتصاد جریان اصلی به جایی رسیده که به هر وسیله ممکن از عبور از ریاضیات و رفتن به سوی منطق صرف اقتصادی جلوگیری می‌شود.

این کار اغلب با طرح فرض‌هایی صورت می‌گیرد که به کمک آن‌ها فرآیندهای واقعی بازار تحت‌الشعاع توصیفات ریاضی قرار می‌گیرد. این کار سابقه طولانی دارد و به گذشته علم اقتصاد برمی‌گردد اما ابعاد آن به طور فزاینده‌ای گسترش یافته است. یکی از نخستین و مهم‌ترین این فرض‌ها همان حراج‌گر والراسی است که مبنایی برای بنیاد تئوری تعادل عمومی قرار گرفت. این فرض خیال‌پردازانه درباره ساختار و کارکرد بازار رقابتی، راه را برای استفاده گسترده از ریاضیات در نظریه اقتصادی باز کرد اما در عین حال موجب غفلت از فرایند واقعی رقابت در بازار و نقش آنترپرنرها در آن شد.

مدعای اصلی نظریه تعادل عمومی نشان داد برتری بازار رقابتی در تخصیص بهینه منابع با استفاده از ابزار ریاضی است اما فرض‌های اولیه آن نه فقط غیرواقعی بلکه به شدت غیرعقلانی است. مثلاً این فرض که همه بازیگران بازار اطلاعات کامل دارند نه تنها دور از واقعیت بلکه کاملا غیرمنطقی است چون کسی که اطلاعات کامل دارد بی‌نیاز از رقابت است و بدون وارد شدن در فرایند رقابتی بهترین گزینه را انتخاب می‌کند. علت دست یازیدن به این فرض‌های نامعقول ظاهراً یکی بیش‌تر نیست و آن فراهم آوردن چارچوب تصنعی است که کاربرد ریاضیات را امکان‌پذیر می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

عرضه_اولیه چیست؟

عرضه اولیه به طور ساده یعنی وقتی یک سهم برای اولین بار قصد ورود و تعیین قیمت در بورس یا فرابورس رو داره در یک بازه قیمتی تعیین قیمت میشه و بعد فعالین بازار میتونن نسبت به خریدش اقدام کنن.

عرضه اولیه به روش بوک بیلدینگ یعنی چی؟

در این روش یک بازه اولیه برای قیمت تعیین میشه. مثلا الان ما شنبه عرضه اولیه شگویان رو داریم در محدوده قیمت ۴۰۰ تا ۴۳۸ تومان.

بعد یک مقدار حداکثر هم برای سفارش گذاری در سهمی که عرضه اولیه میشه وجود داره. مثلا در مورد شگویان ۳۰۰۰ عدد سهم. یعنی شما میتونید در بازه قیمتی ۴۰۰ تا ۴۳۸ تومن روز شنبه حداکثر تعداد ۳۰۰۰ برگ سهم سفارش خرید بگذارید. به این روش عرضه اولیه روش بوک بیلدینگ میگن.

چگونه عرضه اولیه بخریم؟

این یه قانون ثابت نیست ولی عمدتا قیمتی که سازمان برای عرضه اولیه سهم تعیین میکنه قیمت جذابیه و بسته به میزان نقدینگی که توی بازار هست از ۱۵ الی بالای ۱۰۰ درصد میتونه سوددهی داشته باشه. پس شما بهتره حداکثر حجمی که براتون تعیین شده (مثلا برای شگویان ۳۰۰۰ عدد سهم) رو وارد کنید و در قسمت قیمت هم بالاترین قیمت مجاز(در مورد شگویان ۴۳۸۰ ریال) رو وارد کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

تمدن روم را تورم و مداخله گرایی، ویران کرد

 

نظریات اشپنگلر و توینبی را هم که کنار بگذاریم، نمونه مشهوری برای مقایسه کردن داریم: مقایسه زوال تمدنها. قطعا این درست است که امپراتوری روم در سده دوم میلادی تمدنی شکوفان به بار آورده بود که در آن بخش هایی از اروپا و آسیا و آفریقا که این امپراتوری حکم میراند، تمدنی بسیار والا شمرده می شد. امپراتوری روم، تمدن اقتصادی بسیار بلندمرتبه ای هم داشت که بر شالوده اشکالی از تقسیم کار بنا شده بود. آن اقتصاد، در قیاس با اوضاع کنونی ما، ابتدایی بود، اما قطعا پدیده ای در خور اعتنا بود. تقسیم کار در امپراتوری روم به چنان پایه ای رسید که تا پیش از بر آمدن سرمایه داری بی همتا بود. اما این هم درست است که امپراتوری روم، خاصه در سده سوم میلادی، از هم گسیخت. این از هم گسیختگی، توانی برای مقاومت رومی ها در برابر تهاجم به سرزمینشان باقی نگذاشت. این تهاجم، از تهاجم های قبلی که رومیان در سده های پیشین به کرات دفع کرده بودند، هولناکتر نبود، اما به خاطر آنچه درون امپراتوری روم رخ داده بود، این بار دیگر نتوانستند ایستادگی کنند.

چه شده بود؟ مشکل از کجا بود؟ چه عاملی موجب فروپاشی امپراتوری بزرگی شد که از همه جهات به چنان سطحی از تمدن رسیده بود که تا پیش از قرن هجدهم همتا نداشت؟ آن چیزی که موجب فروپاشی این تمدن باستانی شد، چیزی ساده و تقریبا مانند همین خطراتی بود که تمدن امروز را تهدید می کند: از طرفی مداخله گرایی و از طرفی دیگر تورم. مداخله گرایی امپراتوری روم بدین شکل بود که این امپراتوری با پیروی از سیاستگذاری یونانیها، سیاست کنترل قیمت ها را پیشه کرد. کنترل قیمت ها شدید نبود و عملا پیامدی هم نداشت؛ زیرا قیمت هایی که دولت مقرر می کرد، پایین تر از قیمت های بازار نبود.

اما، در قرن سوم که تورم آغاز شد، رومیهای بینوا هنوز فاقد تکنیک های تورم ساز بودند که ما امروزه در اختیار داریم. آنها نمی توانستند پول چاپ کنند و ناگزیر بودند از مکانیسم کاهش عیار سکه استفاده کنند که نسبت به روش های تورم زایی امروز، که به راحتی با چاپ پول ارزش آن را زایل می کنند، روشی ابتدایی بود. اما همان روش ابتدایی هم برای به بار آوردن نتایجی مانند نتایج کنترل قیمت ها، کفایت می کرد؛ زیرا قیمت هایی که دولت به آن تن داده بود، با این ارزش زدایی از پول، عملا کمتر از آن قیمتی بود که تورم برای کالاهای گوناگون ایجاد کرده بود. پیامد چنین وضعی طبیعتا این بود که عرضه مواد غذایی در شهرها کاهش یافت و شهرنشینان ناگزیر به بازگشت به روستاها و زندگی زراعی شدند. رومیها اصلا نفهمیدند چه رخدادی در راه است. توانایی فکری تحلیل مسائل تقسیم کار و تاثیرات تورم بر قیمت های بازار را نداشتند. آن تورم پولی، یعنی کاهش عیار پول چیز بدی بود که البته به خوبی می دانستند.

نتیجه این شد که امپراتوران روم قوانینی برای جلوگیری از مهاجرت شهرنشینان به روستاها تصویب کردند، اما این قوانین کارا نبودند. هیچ قانونی نمی توانست شهرنشینانی را که از گرسنگی می مردند از ترک شهر و رفتن به روستاها باز دارد. شهرنشینان توان کار در صنایع و فعالیت های فنی را از دست داده بودند. بازارها از بین رفتند و دیگر کسی نمی توانست چیزی بخرد. و بدین ترتیب بود که از قرن سوم به بعد، شهرهای امپراتوری روم به زوال گراییدند و تقسیم کار، کارآمدی قبلی اش را از دست داد و سرانجام نظام فئودالی خانوارهای خودکفا، که بعدها با عنوان «ویلا» وارد نظامهای حقوقی شد، سربر آورد.

بنابراین اگر کسی وضع امروز ما را همسنگ وضع امپراتوری روم بداند و بگوید «به همان راه افتاده ایم»، این حرفش تا حدودی مستدل است. گوینده چنین سخنی میتواند شواهدی برای این همانندی بیابد. اما وضع امروز ما با وضع امپراتوری روم تفاوت های بزرگی هم دارد. این تفاوت ها مربوط به ساختار سیاسی حاکم بر نیمه دوم قرن سوم میلادی نیست. آن زمان، به طور میانگین، هر سه سال یک امپراتور ترور می شد و همان کسی که امپراتور را میکشت یا مسبب مرگش بود، جانشینش میشد و تقریبا سه سال بعد همین بلا به سر امپراتور جدید می آمد. دیوکلتیانوس پس از آنکه در سال ۲۸۴ امپراتور شد، تا مدتی کوشید مانع زوال امپراتوری روم شود اما نتوانست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

چرا سوسیالیسم محکوم به شکست است؟/استیون هورویتز

 سوسیالیسم نه در تئوری و نه در عمل، کارآ نیست. سوسیالیسم شکست می‌خورد؛ چراکه انسانِ جایزالخطا، باید از حد و مرز دانش و توانایی خود آگاه باشد. اقتصاد‌ها به قدری پیچیده‌اند که هیچ کنترل مرکزی قادر به مهار و در بر گرفتن آن‌ها نیست، بلکه تنها در سایه‌‌یِ هماهنگیِ نامتمرکزِ ایجاد شده توسط بازار‌هاست که اقتصاد می‌تواند به‌خوبی عمل کند.

سوسیالیسم به‌معنای مالکیت عمومی ابزارهای تولید است یعنی «مردم» مالک سرمایه شده و «بازارها و تولید برای مبادله» با «برنامه‌ریزی اقتصادی و تولید برای مصرف» جایگزین شوند. به‌جای اینکه مالکان خصوصیِ سرمایه به استثمار کار و هدر دادن منابع بپردازند، مالکیت عمومی این امکان را به «مردم» خواهد داد که چه چیز، چگونه تولید شود و بدین ترتیب بهره‌وری و ثروت بیشتری عاید ایشان گردد!

هنگامی که دولت‌ها بازارها را با در اختیار گرفتن صنایع از بین بردند این مشکل که چه چیزی باید تولید شود بزرگ‌ترین مشکل بود. فرض کنید دولت بازار کفش را از بین ببرد و آن‌ها را مجانی در اختیار شهروندان قرار دهد. در این صورت دولت چگونه باید بفهمد که مردم چه نوع کفشی می‌خواهند؟ چه مدلی؟ چه رنگی؟ چه‌ اندازه‌ای؟ با استناد به دیگر صنایعی که دولت در اختیار گرفته(مانند آموزش) به این نتیجه می‌رسیم که دولت به تولید انواع محدودی کفش خواهد پرداخت که همگی شکل و شمایلی یکسان خواهند داشت، بدون اینکه توجهی به خواسته‌های مصرف‌کنندگان شود؛ چراکه دولت بیشتر به انگیزه‌های سیاسی توجه خواهد کرد تا خواسته‌های مصرف‌کنندگان. در بازار واقعی کفش که امروزه وجود دارد، رقابت، قیمت‌ها، سودها و زیان‌ها اطلاعات لازم را برای تولید نوع، رنگ و اندازه‌ کفش‌هایی که مصرف‌کنندگان خواهان آن‌ها هستند در اختیار تولید‌کنندگان می‌گذارد، به طوری که انواع متنوعی از کفش با اندازه، رنگ و اشکال مختلف تولید می‌شوند.

 مشکل بنیادی‌تر «چگونگیِ» تولید بود فرض کنید که یک دولت سوسیالیست می‌داند که باید پلی را بر روی یک رودخانه احداث کند این پل را باید از چه چیزی بسازند؟ آجر، چوب، فولاد یا پلاتین؟ فرض کنید هر چهار مورد فوق از لحاظ تکنولوژیک امکان‌پذیر باشد: کدام یک از این چهار روش، بهره‌ور‌ترین استفاده از منابع را ایجاب می‌کند؟ در غیاب قیمت‌های بازار هیچ راهی برای فهمیدن این مساله وجود ندارد. استفاده از پلاتین برای ساختن پل حماقت است؛ چراکه از «قیمت» آن در بازار آگاهیم و می‌دانیم که پلاتین استفاده‌های خیلی بهتری در ابعاد کوچک‌تر دارد. کارآفرین‌ها در اقتصاد سرمایه‌داری می‌توانند با استفاده از قیمت‌های بازار تخمینی از هزینه‌های تولید داشته باشند و با استفاده از سود‌ها و زیان‌ها تصمیم بگیرند که چه چیزی را چگونه تولید کنند.

 مشکلی که سوسیالیست‌ها هیچ گاه نتوانستند با آن کنار آیند این بود که کالاهای سرمایه‌ای(عوامل تولید)، نه یک کاربرد منحصربه‌فرد دارند و نه به گونه‌ای همگن هستند که قابل استفاده در تولید بی‌نهایت کالای مختلف باشند. کالاهای سرمایه‌ای تنها در چند مورد خاص استفاده دارند و چالش بنیادی بهره‌وری اقتصادی و تولید ثروت در این است که عقلایی‌ترین استفاده برای آن‌ها را کشف کند. در یک اقتصاد بازار، این کالاها می‌توانند در بازار مبادله شوند، قیمت‌ها به وجود می‌آیند و این امکان را فراهم می‌آورند که ارزش اقتصادی کالاها را بتوان مقایسه کرد و سود و زیان را محاسبه نمود. وقتی ما به خرید و فروش می‌پردازیم، در ضمن مبادله‌ی دانش خود در مورد این کالاها را نیز با ارزش‌گذاری که بر روی آن‌ها انجام می‌دهیم در اختیار دیگران می‌گذاریم تا با مشاهده‌ تغییرات قیمت‌ها از ارزش کالاها مطلع گردند. وقتی دولت‌ها رقابت را با ملی کردن عوامل تولید از بین می‌برند، در ضمن این کار امکان کشف راه‌های جدیدتر و بهتر انجام امور را نیز از بین می‌برند.

فقط کافی است فکر کنیم که چگونه ویکی‌پدیا از جمع شدن ذره‌ذره‌ دانش نامتمرکز افراد با میلیون‌ها کاربر و میلیون‌ها ویراستار بدون داشتن یک برنامه‌ریزی متمرکز به وجود آمده است تا بفهمیم چرا برنامه‌ریزی متمرکز در سیستم‌های پیچیده با بار زیاد اطلاعات مانند اقتصاد شکست می‌خورد. هیچ فرد یا گروهی نمی‌توانست ویکی‌پدیا را به وجود آورد یا آن را این‌گونه به‌روز نگاه دارد. بازارها، مانند اینترنت، اکوسیستم‌های دانش‌اند که بر پایه‌ی رقابت شکل گرفته و رونق می‌یابند. بدون رقابت هیچ‌گاه نمی‌توانیم بفهمیم که مردم چه می‌خواهند و این کالاها چگونه باید تولید شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی