✅در نظریه «عرفان، برابری، آزادی» برابری نه تنها نشانگر آرمان عدالت اجتماعی است، بلکه ـ همچون دیگر بدیلهای شریعتی ـ راهکاری علمی، فنی و کاربردی نیز دارد. در نخستین اثر شریعتی، ابوذر غفاری، تعبیر سوسیالیست خداپرست به کار برده میشود. باید دید که شریعتی چه درکی از این تعبیر و چه نسبتی با جنبش سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم اروپایی داشته است. این جریان در درون خود گرایشهای مختلفی داشته است. به طور مشخص میتوان به انشعاب بزرگی که در جنبش سوسیال دموکراسی بعد از لنین صورت گرفت اشاره کرد؛ انشعابی که جنبش سوسیال دموکراسی را به شرق و جنوب منتقل کرد.
✅شریعتی در دو ساحت، به مفهوم عدالت تکیه دارد. یکی دیدگاه جهانبینی و مبتنی بر فرهنگی است که ریشه در سنت تاریخی، ملی و مذهبی ما دارد. ما این سنت را در ایران داریم. از جنبش مزدک و جنبشهای عدالتخواهانهای که ایرانیان داشتند تا زمانی که سلمان اسلام میآورد و زمینهساز نوعی پیوند میان ایران و اسلام میشود. شریعتی خود، این جنبشها را معرفی کرده است: از جنبش شعوبی گرفته تا سربداران که یکی از عناصر اصلی آن عدالتخواهی بوده است. همچنین در عصر جدید از زمان سید جمال تاکنون بحث عدالت اجتماعی به شکل حقوقی و سیاسی یعنی دموکراسیخواهی و جمهوریخواهی مطرح شده است. به موازات، البته ایدههای سوسیالیستی از طریق جریاناتی مثل اجتماعیون ـ عامیون به تدریج نفوذ کرده و در ایران شکل میگیرد و رد پای آن را در جنبشهایی مثل نهضت جنگل میبینیم.
✅وقتی شریعتی از سوسیالیسم منهای دولت صحبت میکند و یا از آزادی منهای سرمایهداری و یا از خداپرستی منهای آخوندیسم، به ما نشان میدهد که به دنبال سوسیالیسم دموکراتیک است و نه انواع و اقسام سوسیالیسمهای اقتدارگرایی که میشناسیم. در این دوره آخر، تاکید بر آزادی همتراز با برابری را بیشتر میشود دید. دکتر بعد از طرح تز «امت و امامت» در سال ۱۳۴۸، طی سالهای بعد، هم در سطح جهانی و هم منطقهای، دیده است که جنبشهای رهاشده از استعمار چه بدیلهایی ساختهاند و چه سرنوشتی داشتهاند و نیز این که نبود دموکراسی در جنبش انقلابی خود ایران چه تبعات و عوارضی به وجود آورده است.
✅شریعتی بیش از مارکسیسم به جریانات موازی، انشعابی یا حاشیهای جنبش سوسیال دموکراسی احساس نزدیکی میکرده است. به عنوان مثال آنارشیستها و سایر گرایشاتی که بعدها در نئومارکسیستها خود را نشان داده؛ مثلاً نئومارکسیسم اروپایی سنتی است که از لوکاچ و ارنست بلوخ شروع میشود.
✅شریعتی اگرچه بیشتر معطوف به جریانات موازی، انشعابی، حاشیهای یا پیرامونی مارکسیسم بوده است اما به اهمیت مارکس واقف بوده و مارکسیسم را بر سه نوع تقسیم میکند: (اسلامشناسی درس دوازده) 1- مارکسیسم عامیانه. 2- مارکسیسم دولتی و 3- مارکسیسم علمی. در مارکسیسم علمی نیز به دورهبندیهای مختلف زندگی مارکس نظر میاندازد: مارکس جوان، مارکس دوران پختگی، مارکس دوران پیری. این نشان میدهد که ما باید در دو بازه مارکس را بشناسیم و برای شناخت بهتر، رعایت این دورهبندیها ضروری است؛ زیرا مارکس، نقاب مارکسیسم پوشیده، پنهان و مسخ شده است. در واقع شناخت مارکس بعد از مارکسیسم مطرح شده، یعنی بعد از فروپاشی بلوک شرق و بروز جنبشهای انتقادی ـ اعتراضی جدید رجوع دوباره به آرمانهای عدالتخواهی در برابر نظم نوینی که سرمایهداری پیشنهاد میدهد و رجوع به مارکس و خوانش دوباره مارکس ضروری است.
✅تکیه بر ایده عدالت اجتماعی و تضادهای طبقاتی از سوی شریعتی صرفاً تاثیرپذیری از مد زمانه نبوده است بلکه مواجههای بیواسطه با مشکلات روزمره مردم و محرومیتهای آنان از یک سو و آشنایی با سنت عدالتخواهانه ملی و مذهبی و فرهنگی ما و نیز تاثیرپذیری از چپ عربی (ترجمه ابوذر اثر جوده السحار در دوران جوانی) از سوی دیگر ذهن او را با این مفاهیم آشنا میکند و شکل میدهد. پس از اینکه به اروپا میرود هم با سوسیال دموکراسی به شکل علمی آشنا میشود.
✅شریعتی میگوید مبارزه با تثلیث «زر و زور و تزویر» از طریق مبارزه ضداستحماری. استحمار واژهای است کلیدی و ساخته شریعتی که در برابرش نوعی خودآگاهی را بیان میکند. این خودآگاهی که آموزهای است از سنت چپ، مارکسیسم و سوسیال دموکراسی، نوعی آگاهی متعین است یعنی آگاهی فلسفی ـ کلامی و مجرد نیست بلکه آگاهیای است که تعین اجتماعی دارد و با زر و زور و تزویر متعین میشود و از همه مهمتر با تحمیق یا تزویر و مسخ آزادی، مبارزه میکند.