انجمن علمی اقتصاد دانشگاه آزاد واحد شیراز

۵۷ مطلب با موضوع «سواد اقتصادی» ثبت شده است

آیا اظهارات جناب علوی بروجردی در مورد اقتصاد اسلامی اشتباه است؟/محمدطبیبیان

 اخیراً یکی از فقهای حوزه علمیه قم مطالبی را مطرح کرده اند پیرامون این که در اسلام علم اقتصاد نداریم همانطور که علم فیزیک نداریم. برخی افراد غیر فقیه هم از مراکز مختلفی به سر و صدا در آمده اند که این صحیح نیست و اقتصاد اسلامی هم داریم. جالب است که چند موردی که من دیده ام اصولاً فقیه هم نیستند. یکی از نوار های صوتی مدافعان را گوش دادم، اگر این سطح دانش مشغول تدریس در دانشگاه است باید برای دانشجویان متاسف بود.

 پرسش این است که کدام موضع قابل دفاع تر است؟ صحبت آقای بروجردی از وجه فقهی طبعاً معتبر است که ادیان برای خدا شناسی، عبادت و تکامل اخلاق آمده اند و لزومی ندارد که به اقتصاد و فیزیک و یا سایر علوم پرداخته باشند. از طرفی این که در قرآن و یا کتب ادیان دیگر احکامی هست که ذات اقتصادی دارد مانند حرام بودن مصرف برخی کالا ها و حرمت ربا، به این معنی نیست که در ادیان علم اقتصاد آن دین هم وجود دارد.

به زبان ساده به نظر اینجانب علم اقتصاد اسلامی نمی تواند وجود داشته باشد به دلیلی که مختصر در پایین آمده. در علوم اصل بر شک است. در ادیان اصل بر باور است. اگر در فیزیک یا اقتصاد کسی به یک نتیجه ایمان آورد او عالم نیست، پیوسته باید شک داشت. در علوم شیوه اصلی کار علمی مبتنی بر رد است و ابطال.  در علوم از طریق نقد و پژوهش تلاش دائمی برای رد کردن و ابطال کردن در جریان است. بدنه علوم شامل آن گزاره هایی است که سعی در رد و ابطال آنان هنوز موفق نبوده است. در ادیان اصل بر اعتقاد است. به همین دلیل هم هست که علوم دائماً در حال تحول هستند. یعنی شیوه کار و متد این دوحیطه معرفت کاملا ضد یکدیگر است. به همین دلیل هم حیطه علم به عنوان

Science

 از حیطه دین جدا است. اما هر دو جزیی از حیطه معرفت

Knowledge

هستند و هر یک در حیات انسان نقش خاص خود را دارند.

به عنوان آزمون، دو پرسش از معتقدین به اقتصاد اسلامی مطرح می کنم. یکم به صورت علمی نشان دهید که ربا چیست و بهره چیست. آن آقایی که می گوید با حذف بهره قیمت ها پایین می آید کاملاً مشخص است که قانونمندی های این کمیت ها را نمی شناسد و بی جهت نام کارشناس اقتصادی و اقتصاد دان یدک می کشد. دوم اگر اعتقاد دارید از اندیشه اقتصادی اسلام سوسیالیسم بیرون نمی آید و مالکیت محترم است چگونه نقض مالکیت های گوناگون از جمله قیمتگذاری دستوری و ضبط موجودی انبار و یا ارز و دارایی های برخی افراد توجیه می شود. چگونه همه نوع موانع بر سر داد و ستد و تجارت و فعالیت اقتصادی آزاد بر افراشته می شود؟ بر اساس اصول رفتاری که باور دارید در قالب اقتصاد اسلامی، رواج این رفتار را در یک سیستم سیاسی اسلامی تشریح کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

مفاهیم پایه مالی: اثر تورم روی P/E

اثر تورم (فعلی یا آینده) روی P/E بازار چیست؟

۱) اگر بازار انتظار داشته باشد که «نرخ‌های بهره» خیلی نزدیک با تورم حرکت کند (یعنی نرخ بهره حقیقی حول و حوش صفر باشد)، تورم اثر چندانی روی P/E  ندارد. چرا؟ چون انبساط جریان‌های نقدی آتی و نرخ تنزیل بالا هم‌دیگر را خنثی می‌کنند و نهایتا P/E حول و حوش همان عددی می‌ایستد که توسط صرفه ریسک صنعت تعیین می‌شود. یعنی P/E هایی حوالی ۵-۱۰ متناسب با نرخ رشد حقیقی و ریسک صنایع مختلف.

۲) ولی اگر جامعه انتظار داشته باشد که نرخ بهره از تورم عقب بماند، یعنی با وجود تورم مثلا ۳۰ درصدی، نرخ بهره رسمی از ۲۰ درصد تجاوز نکند، در این صورت P/E می‌تواند عدد بزرگی بشود. چرا؟ چون عامل‌ها سعی می‌کنند از طریق خرید سهام دارایی حقیقی، مصرف  یا ثروت خود را در مقابل تورم آینده مصون کنند و در نتیجه حاضرند قیمت بالایی برای آن پرداخت کنند. جور دیگری هم که می‌شود دید این است که رشد اسمی جریان نقدی‌های آینده با نرخ تنزیل بالاتر خنثی نمی‌شود و P بیش از E رشد می‌کند و P/E بالا می‌رود. تحت این فرض دیدن P/E های حتی بالای ۲۰ هم عجیب نیست و کاملا سازگار با تئوری اقتصادی و شهود رایج است.

۳) و حالا مهم‌ترین قسمت قضیه: فرض کنیم در حالت ۲ قرار داریم یعنی جامعه می‌‌داند که در آینده تورم (ریالی یا دلاری) بیش از نرخ بهره است. آیا در این حالت، قیمت‌های سهام همین طور بالاتر و بالاتر می‌روند؟ پاسخ «خیر» است! چرا؟ چون به قول اهالی بازار، سهام این انتظارات را «پیش‌خور» کرده‌اند که بیان دیگری از توصیف فنی قضیه است: چون بازارهای سهام آینده‌نگر هستند، همه انتظارات آینده را روی قیمت‌های فعلی منعکس می‌کنند. یعنی «یک بار» (که می‌تواند چند ماهی طول بکشد) جهش می‌کنند و در یک تعادل جدید می‌ایستند.

پس کی قیمت سهام به تورم آینده واکنش نشان می‌دهد؟ وقتی که خبر جدیدی یا به اصطلاح «شوک» به تورم انتظاری آینده وارد شود. یعنی باید خبر جدیدی (مثبت یا منفی) وارد شود که نیاز به باز-محاسبه قیمت‌ها باشد. این یکی از خطاهای تحلیلی بزرگی بود که به نظرم دولت در تشویق مردم به حضور در بازار سهام مرتکب شد.

۴) خب پیچیدگی عملی قضیه کجا است؟ پیچیدگی این‌جا است که ما در «مخرج» کسر چند تا متغیر کلیدی داریم: «تورم، نرخ بهره، نرخ رشد» و همه این‌ها در شرایطی مثل ایران امروز به شدت تصادفی هستند. از ریاضیات می‌دانیم که وقتی متغیر تصادفی در مخرج کسر باشد قضیه خیلی پیچیده‌تر می‌شود چون اثرات دیگر خطی نیستند و باید دست به دامان بسط تیلور و نامساوی ینسن و الخ شد. ترجمه این حرف یعنی چه؟ یعنی وقتی کسری داریم که متغیر مخرجش مبهم و پیچیده و تصادفی است، خود کسر می‌تواند تغییرات شدیدی حتی در اثر شوک‌های کوچک به یکی از متغیرهای مخرج داشته باشد و میانگینش هم رابطه سرراستی با متغیر داخل مخرج ندارد!

توضیح غیرفنی: P/E یک نسبت مهم مالی است که نسبت قیمت یک سهم به درآمد دوره‌ای آن را می‌سنجد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

شادی داریم، اما احساس شادی نه!/«احمد بخارایی

 مدتی قبل گزارشی از میزان «شادکامی» کشورها از سوی «شبکه گشایش توسعه پایدار» واقع در نیویورک منتشر شد. مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) با انتشار نتایج این گزارش نوشت که نمره ایران نشان می‌دهد وضعیت شادکامی در این کشور چندان تغییری نداشته و مردم ایران «شادکامی» و رضایت از زندگی خود را نزدیک متوسط ارزیابی کرده‌اند. براساس این گزارش ایران با کسب نمره 4.672(از صفرتا 10) در میان 157کشور در رتبه118جهان و نهم خاورمیانه قرار گرفته است. این درحالی است که در گزارش سال 2019 همین موسسه رتبه ایران 117 بود. همچنین در سال‌های2018 و 2017 نتایج این موسسه نشان می‌داد ایران در جایگاه 106 و 105 قرار داشته است. بسیاری از کارشناسان در توضیح چنین وضعیتی معتقدند عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی در وضعیت «شادکامی» یک کشور موثر است. «احمد بخارایی» جامعه‌شناس، استاد دانشگاه و مدیر گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران دراین‌باره به روزنامه «همدلی» می‌گوید که «تفاوت وجود دارد میان علت و دلیل، دلیل همان بُعد ذهنی است و علت بُعد بیرونی دارد. حالا یک فرد با توجه به این علت‌ها در درون خودش شروع به تجزیه و تحلیل می‌کند و یک دلیلی برای خودش درست می‌کند، در این دلیل او نتیجه می‌گیرد و استدلال می‌کند که چقدر انسان بدبختی است. ‌این‌که آدم‌ها چرا با وجود علت‌های مشابه استدلال‌های یکسان ندارند، گویای این موضوع است و می‌خواهم بگویم که از سطح خرد تا سطح کلان، یعنی از واحدی مانند گروه در سطح خرد، تا سازمان‌ها در سطح میانه و حکومت‌ها در سطح کلان به عنوان «علت» در تشدید ناشادی موثر هستند. بنابراین در اینجا اگر عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی را با یکدیگر جمع کنیم، در نتیجه‌گیری نهایی به این مرحله می‌رسیم که آمار شادکامی ما کاهش پیدا کرده است». شرح گفت‌وگو در ادامه آمده است.

از نگاه شما یک جامعه شاد چه ویژگی‌هایی دارد، اصلاً «شادکامی» وضعیتی عینی هست یا ذهنی؟

شاید یکی از نشانه‌های شاد بودن این باشد که آدم‌ها بخندند، غذای خوب بخورند و لذت ببرند. در کشور ما میزان مصرف نسبت به میانگین جهانی بالا است، ما اینجا برعکس خیلی از جاهای دیگر میوه را کیلویی خریداری می‌کنیم، آجیل می‌شکنیم، مسافرت می‌رویم که سبب قفل شدن جاده‌های شمالی کشور می‌شود. ما از حوادث جوک می‌سازیم و آن را تعریف می‌کنیم و خنده‌های مستانه می‌کنیم، در همه این‌ها که گفتم ایران از خیلی از جاهای دنیا بالاتر است. اما چرا با وجود نشانه‌های شادی، احساس شادی نیست؟ همانند تفاوت میان فقر و احساس فقر، شادی هم با احساس شادی فرق می‌کند. در خیلی از مواقع همین احساس است که آدم‌ها را آزار می‌دهد و سبب می‌شود به دنبال میان‌برهایی باشند که به اهداف خودشان برسند. گاهی می‌‌شنویم که می‌گویند چه‌کسی گفته جامعه ایران ناشاد هست اگر جامعه ایران ناشاد بود که افراد مسافرت نمی‌رفتند یا ‌این‌که جاده‌ها قفل نمی‌شد. بله جاده‌ها قفل می‌شود و ما مهمانی داریم و خوب جوک تعریف می‌کنیم، اما بحث برسر شاد بودن و احساس شاد بودن است.

این احساس فقر، یا احساس ناشادی چگونه تولید و بازتولید می‌شود؟

در یک مورد به مسئله «تبعیض» برمی‌گردد. گاهی می‌بینید کسی که خانه‌ و زندگی‌ای به ارزش میلیاردها تومان هم دارد باز هم درگیر احساس فقر است. چرا؟ برای ‌این‌که او خودش را با دیگری می‌سنجد بعد احساس می‌کند آدم‌هایی که در نقطه بالاتری قرار گرفته‌اند شاید لزوماً از توانایی‌های بیشتری یا شایستگی‌های خاصی آن‌چنان برخوردار نیستند. آدم‌ها احساس می‌کنند آن‌کسی که بالاتر است آن‌طور نبوده که نان عرق جبین خود را بخورد. و بعد در مقام مقایسه، دائم به خود می‌گوید من هم می‌توانستم مانند او شوم، پس «چرا نیستم؟» این «چرا نیستم» ناشی از همان احساس «تبعیض» است که فرد را اذیت می‌کند.

چه چیزی «این چرا نیستم» و ‌این‌که چرا من مانند دیگری نیستم را تشدید می‌کند؟

عمدتا این پدیده در نومیدی و نگرانی نسبت به پیرامون و آینده ریشه دارد. طبیعتاً بخشی از آن هم در سیاست‌گذاری برای یک جامعه و حمایت‌های اجتماعی موجود در آن جامعه ریشه دارد. ‌این‌که فرد احساس کند وقتی بیکار شود دولت چقدر او را حمایت می‌کند؟ یا اگر درس خوانده است چند درصد امکان دارد شغل مورد نظر خود را پیدا کند، بسیار اهمیت دارد. در جامعه‌ای که تبعیض و فرصت‌های نابرابر مانند گزینش خودی و غیرخودی وجود داشته باشد، شرایط سخت می‌شود. البته در کنار «تبعیض» عوامل دیگری هم نقش دارند.

کمی بیشتر توضیح می‌دهید؟

ببینید؛ یک مورد برمی‌گردد به همان نسبت میان فرد و آینده. به لحاظ فلسفی لحظه «اکنون» وجود ندارد. ما یک لحظه پیش داریم و یک لحظه بعد که مسامحتا می‌گوییم دیروز و فردا. آیا ما لحظه اکنون را احساس می‌کنیم؟ همین «الان» گذشت و به چند ثانیه قبل تبدیل شد. لحظه اکنون همان محل تلاقی گذشته و آینده است بنابراین افراد نسبت به آینده خود پرسش‌هایی دارند که برایشان مهم است. اکنون‌شان را هم در ظرف آینده می‌بینند و تعریف می‌کنند.

پس اگر از شاد بودن‌شان در اکنون سخن می‌گویند در اصل از آینده‌شان حرف می‌زنند. شما در نظر بگیرید احساس کم‌امیدی و ناامیدی نسبت به آینده انسان‌ها را آزار می‌دهد. از طرفی دیگر یک ریشه فرهنگی هم دارد. ببینید میزان توقع و انتظار ما مهم است. ما گاهی آدم‌های متوقعی هستیم. وقتی توقع زیاد شود یکی از پیامدهای آن چشم ‌و هم‌چشمی است که متاسفانه در جامعه ما زیاد شده. ‌این‌که فلانی دارد چرا من نداشته باشم در جامعه پررنگ می‌شود و توقع، دائم بازتولید می‌شود و این موجب احساس ناخوشنودی می‌شود.

بنابراین می‌شود گفت شادکامی یک امر جمعی است تا فردی؟

شادکامی اصالتاً یک رویکرد ‌روان‌شناختی دارد. اما واقعاً درصد پایینی از این احساسِ عدم شادی به اختلال روانی شخصی برمی‌گردد. منِ جامعه‌شناس اعتقادم بر این است که حدود 90درصد این احساس ریشه در جامعه دارد. شما بی‌تفاوتی اجتماعی را درنظر بگیرید، آدمی که بی‌تفاوت باشد به افسردگی سوق پیدا می‌کند که افسردگی یک فرد در ‌روان‌شناسی بررسی می‌شود. توجه داشته باشیم که یکی از عوامل زمینه‌ساز بروز انحرافات اجتماعی این است که آدم‌ها «سرگرم» نباشند و اوقات فراغت زیادی داشته باشند.

آدمی که بیکار باشد فرصت بیشتری دارد که با خودش و با افکارش کلنجار برود و در نهایت به ناامیدی و افسردگی برسد. معمولا در یک جامعه طبیعی آدم‌هایی که مشغول و از زندگی راضی هستند باید شاد باشند؛ اگر این‌گونه نبود احتمالاً فرد باید سوژه ‌روان‌شناسی باشد، تازه اینجا است که این احساس ناشادی را باید به‌صورت امری فردی مورد بررسی قرار داد.

شما از یک‌سری از عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در میزان شادکامی نام بردید. برآیند همه این‌ها چیست؟ اگر این عوامل درست کنار هم قرار گرفته باشند، قرار است چه چیزی حاصل شود تا جامعه‌ای احساس شادکامی داشته باشد؟

ببینید؛ شادی اجتماعی خیلی به احساس رضایت از زندگی نزدیک می‌شود. فردی که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند شاد زیستن را احساس می‌کند. مثلاً کسی که در مطبوعات کار می‌کند ‌این‌که احساس کند دارد ایفای نقش می‌کند حتی اگر آخر هفته مسافرت هم نرود شاد خواهد بود. برای ‌این‌که فرد به لحاظ ذهنی احساس می‌کند «هست» و وجود دارد. آدم‌ها در هر سطحی که باشند برای یک پرسش مشخص دنبال پاسخ هستند و آن ‌این‌که «چرا زنده هستند؟» برای پاسخ به این پرسش دنبال ایفای نقش خودشان هستند، کسانی که به این پرسش جواب دهند انسان‌های شادی هستند. در مورد دیگر احساس هویت هم اهمیت زیادی دارد. مانند هویت قومی، هویت جنسی، هویت گروهی و انواع دیگر. وقتی گفته می‌شود آدم‌ها در درون یک گروه قرار نمی‌گیرند، یعنی احساس هویت گروهی نمی‌کنند. وقتی ما احساس هویت نکنیم نمی‌توانیم شاد باشیم. همین «ایرانی بودن» را در نظر بگیرید، امروزه واقعا چقدر این «ایرانی بودن» به آدم‌ها وزن و احساس خوبی در داخل و خارج می‌دهد؟ ‌این‌که چرا هویت ملی تحدید و تهدید شده اهمیت دارد. تحدید این هویت سبب شده هویت ملی لاغر و لاغر‌تر شود، و تهدید یعنی ‌این‌که گاهی به این هویت هجوم آورده‌اند و آن را در برابر برخی ارزش‌های مذهبی قرار دادند. امروزه گاهی بر روی هر هویتی دست می‌گذارید می‌بینید که این‌ها لاغر و شکننده شده‌اند، آن‌وقت شما انتظار دارید جامعه ناشاد نباشد؟

شادی شاخ و دم ندارد، گاهی شهرداری‌ها فکر می‌کنند دیوار را رنگی کنند مردم شاد می‌شوند، من نمی‌گویم دیوارهای رنگی بد است، اما این‌ها سطحی‌نگری هستند. مبلمان شهری مهم است، اما این‌ها در دادن شادی به جامعه مانند یک مُسَکِن عمل می‌کنند، درد را درمان نمی‌کنند بلکه پنهان می‌کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

آلمانیها چگونه حکمرانی میکنند؟/محمود سریع القلم

آلمانیها چهار درس کلیدی به واسطۀ جنگ جهانی دوم آموختند:

🔰۱) تسلطِ یک طرز تفکر در جامعه به بسیاری تصمیم های اشتباه منجر میشود.

🔰۲) وجود یک حزب فراگیر تنها به پوپولیسم منتهی میشود.

🔰۳) بدون اجماع سازی میان دولت وملت ' جامعه روی رشد، پیشرفت و ثبات را نخواهد دید

🔰۴) بدون مناظره درسطح جامعه نمیتوان به توسعه دست یافت

سیاستمداران آلمانی باقدرتمند شدن آلمان در سطح بین المللی در پی محکم کردن جاپای این کشور در اروپا بودند.

 در عین حال استراتژی فرانسه و بریتانیا در محدود نگاه داشتن قدرتِ آلمان بود.

در پایان جنگ اول ، آلمان تحقیر شد ولی نابود نشد.

در رویارویی با فرانسه و لهستان، آلمان بخشهایی از سرزمینِ خود را از دست داد و ارتش آن به صدهزار نفر محدود شد.

جریانهای افراطی که در پی تسلط آلمان بر اروپا و جبران گذشته بودند بیست سال کار کردند تا مجدداً در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از طریق جنگ جهانی دوم به هدف خود برسند.

 بالاخره در سال ۱۹۴۳، آلمان بر اروپا و بخشهایی از شوروی مسلط شد *اما به چه قیمتی؟*

نوعی نیاز روانی تاریخی و جریان روشنفکری ۱۹۰۰-۱۸۸۰ تأمین شد.

مهمترین نکتۀ تئوریک که باعث شد شکستهای پی در پی آلمان رقم بخورد، تمرکزِ فکر و قدرت در نهاد حکومت بود و جامعه نقشی در تعدیل این افکار و تمایلات نداشت.

*اقتدارِ حکومت آلمان* در حدی فراگیر بود که *مانع از ظهورِ استنباطهای گوناگون از منافع ملی* میشد.

آلمانیها  به واسطۀ توانمندیهای سازمانی تمایل داشتند که فراتر از اتحادیه ها و ائتلافهای اروپایی عمل کنند ولی همیشه منابع لازم را برای این ابراز وجود برای مدت طولانی با وجودِ رقبایی مانند انگلستان، فرانسه و روسیه نداشتند.

بعداز ۱۹۵۰،تمام تلاش سیاستمداران آلمان برای چندین دهه بر این اصول تمرکز یافت:

 *قدرت* از طریق *ثروت اقتصادی* ، وحدت دو آلمان و *توازن میان شرق و غرب.*

 دو جنگ جهانی اتفاق افتاد تا *اندیشۀ حکمرانی در آلمان از ایده آلیسم به رئالیسم تبدیل شود.*

 دوجنگ جهانی اتفاق افتاد تا آلمانیها متوجه محدودیتهای خود شوند.

 قانون اساسی جدید، رابطۀ مردم و حکومت راغنی تر کرد* ، به بلوغ سیاسی مردم بیشتر اهمیت دادو *از حاکم شدن یک نوع طرز تفکر به طور ساختاری جلوگیری کرد.*

اجماع حاصل شد که *حکومت باید دائماً درجامعه ولایه های آن نقد گردد.*

روشنفکران این بار به جای تأیید حکمرانان به نقادی پرداختند.

گفته شد اگر کشوری میخواهد به افق چشم اندازهای کلان برسد باید از طریق *خواسته های مردم* بدان دست یابد و نه آنکه در گروه های کوچک و بدون بحث و گفت و گو، آینده های ایده آلی مانند آنچه طی سالهای ۱۹۴۵-۱۹۱۴ بر آلمان گذشت شکل گیرد.

 

علاوه براین، طیفی ازسیاستمداران مانند جوشکا فیشر و اندیشمندانی مانند هابرماس معتقد شدند که هرکاری آلمان خارج از مرزهای خودانجام میدهد باید در یک چارچوب " چند جانبه گرایی " و با همکاری اروپا باشد.

درعین حال، این چندجانبه گرایی باید براساس خواسته ها واجماع ضد نظامی جامعه وافکار عمومی درآلمان باشد.

باظهور جهانی شدن وتوانمندی خاص صنعتی وتولیدی آلمان، وابستگی متقابل آلمانیها به اقتصادهای فرا اروپایی افزایش یافت وجایگاه خود را به عنوانِ اقتصاد سوم یاچهارم جهان حفظ کرد.

مجموعۀ دستگاه سیاست خارجی و ۲۳۰ نمایندگی درجهان در اختیار صادرات و بخش خصوصی آلمان قرار گرفتند.

اگر در دورۀ بیسمارک و کایزِر، اروپاییها نگران قدرت سازماندهی نظامی آلمان بودند هم اکنون نگرانِ جایگاه ممتاز سازماندهی اقتصادی آلمان هستند.

 آلمانیها در داخل وخارج نهایت تلاش خود را میکنند تاقدرت نرم آلمان به ترس اطرافیان تبدیل نشود.

آلمان با ۸۳ میلیون نفر جمعیت، ۳۵۷۰۲۱ کیلومترمربع مساحت، ۴ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی، ۲۸ درصد اقتصاد اروپا، پارلمانی با ۷۰۹ نفر عضو دارد که از ۳۱ درصد نمایندگان زن و ۸ درصد کسانی که ریشۀ آلمانی ندارند تشکیل شده است.

اوجِ عملی حکمرانی مطلوب در آلمان، ظهور آنگلا مرکل به عنوان صدراعظم است.

او که دریک آپارتمان ۱۲۰ مترمربعی زندگی میکند و خرید آخر هفته را خودش انجام میدهد وچند دست لباس بیشتر ندارد، تشکیلات صدراعظمی آلمان را با ۳/۳ میلیارد یورو بودجه مدیریت مینماید.

معروف است که تصمیم گیریهای وی در ۵ سال اخیر  براساس ۶۰۰ افکار سنجی حرفه ای که ازطرف دفتر صدراعظم انجام شده، صورت گرفته است.

فردی که معتقد است کشورهایی که ادعای تمدن سازی دارند باید پل بسازند نه آنکه دیوار بکشند!

یکبار نویسنده ای از او سئوال کرد که چرا آلمان با این همه سرمایۀ اجتماعی بین المللی ، نقش پررنگ تری در سطح جهانی ایفا نمیکند:

او در پاسخ گفت:

 مردم آلمان اجازه نمی دهند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

*ورود تحلیل های غیر اقتصادی به علم  اقتصاد* / علی حسین صمدی

بحث های متعددی در بین تحلیل گران اقتصادی مبنی بر تحلیل پویایی های پدیده های اقتصادی وجود دارد. گروهی بر این باورند که تنها باید از نظریه های محض اقتصادی برای تشریح این پویایی ها استفاده کرد. اغلب نظریه های ارایه شده  در قرن بیستم میلادی و اغلب مطالب آنها و مکاتب مختلفی مانند کینز، کلاسیک های جدید، پول گرایان، کینزین  های جدید، پسا کینزی ها، ادوار تجاری و...برخی از این مثال ها هستند که می توان آنها را دیدگاههای جریان اصلی اقتصاد یا همان ارتدوکس ها نام گذاری کرد. بحث این نظریه ها  و مکاتب این نیست که به عوامل غیر اقتصادی نباید توجه کرد و هیچ نقشی در توجیه پدیده های اقتصادی ندارند، بلکه آنها به تبعیت از فرض ثابت بودن سایر شرایط (فرض مورد علاقه ارتدوکس ها)، به تحلیل تاثیر عوامل اقتصادی بر پدیده های اقتصادی پرداخته اند.

در اواسط قرن بیستم، بحث ها تخصصی تر شده و گرایش های مختلفی ایجاد شده اند که اقتصاد نظری، اقتصاد بازرگانی، اقتصاد صنعتی، اقتصاد پول و بانکداری، و ... از آن جمله است.

اما از نیمه دوم قرن بیستم  و به طور خاص در اواخر قرن بیستم، اتفاقات دیگری در عرصه تحلیل های اقتصادی رخ داده است. توجه به بحث های بین رشته ای مانند حقوق و اقتصاد، سیاست و اقتصاد، جامعه شناسی و اقتصاد، روانشناسی و اقتصاد، مدیریت و اقتصاد، اخلاق و اقتصاد، فلسفه و اقتصاد، جغرافیا و اقتصاد، تاریخ و اقتصاد، زیست شناسی و اقتصاد و... به اوج خود رسیده و در تحلیل های اقتصادی مورد استفاده قرار گرفتند. توجه بیشتر به تحلیل های اقتصاد نهادی (توجه به حقوق، تاریخ، جامعه شناسی، مردم شناسی،  روانشناسی، سیاست، مدیریت و...)، اقتصاد تکاملی (بیشتر زیست شناسی و اقتصاد)، و اقتصاد رفتاری (بیشتر روانشناسی و اقتصاد) در اوایل قرن 21 ام نیز حایز اهمیت فراوانی است.

نگاهی به لیست دریافت کنندگان  جایزه نوبل اقتصاد (پیوست) نشان می دهد که در سه ده گذشته به ویژه در اوایل قرن 21 ام تعداد این افراد زیاد شده است.

 *برخی نوبلیست های اقتصاد نهادی:*

1986: جیمز بوکانن (پایه های قراردادی و قانونی نظریه اقتصاد و تصمیم گیری سیاسی)

1991: رونالد کوز (هزینه مبادله و حقوق مالکیت)

1992: گری بکر (اقتصاد خانواده و تحلیل های خرد نابازاری)

1993: داگلاس نورث و رابرت فوگل (نهادها و تغییرات نهادی)

2009: استروم و ویلیامسون (حکمرانی اقتصادی)

2016: هارت و هولمستروم (نظریه قرارداد)

خلاصه مطلب این که برای تشریح پویایی های پدیده های اقتصادی، تنها نمی توان به نظریه های اقتصادی متوسل شد و لازم است پارا فراتر گذاشته و به دیدگاه دگر اندیشان (هترودوکس ها) به ویژه اقتصاد نهادی توجه کرد. این مطلب به معنای فراموش کردن دیدگاه ارتدوکس ها نیست، بلکه تحلیل های مکملی برای آنها محسوب می شود.

سخن آخر:

هایک معتقد  است:

اقتصاد دانی که فقط اقتصاد بداند، اقتصاد دان خوبی نیست»*

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

چین و کرونا/ ✍️محمود سریع القلم

ظهور اقتصادی چین در سه دهه اخیر مهم ترین تحول در روابط بین الملل است.ده سال پیش، هیچ بانک چینی در میان بانکهای مهم جهانی نبود ولی هم اکنون نیمی از بانک های مهم جهانی چینی هستند. تمرکز مالی و تولیدی چین زمینه ساز کاهش توزیع مناسب ثروت در غرب شد و فرصت های شغلی کمتر، رقابت بیشترو به تدریج بحران های اجتماعی-سیاسی ایجاد کرد. چین به بازی شطرنج پیچیده ای با آمریکا در اقتصاد و سیاست پرداخت و این خود سرآغاز جنگ سرد جدیدی میان دو قدرت گردید. هر کشوری در جهان بین 20 تا 80 درصد از تجارت خود را با چین انجام می دهد. چینی ها که به شدت محتاج مواد اولیه هستند روابط گسترده را با تقریباً تمامی کشورهای آفریقایی برقرار کرده و صد ها طرح عمرانی را در مقابلِ تامین مواد خام و فلزات با نیم میلیون مهندس چینی در این قاره مدیریت می کنند.حرکت خزنده و بدون سر و صدای سیاسی چینی جهان را نگران نکرد. اگر از 1945 تا 1990، قدرت در روابط بین الملل تحت الشعاع روابط آمریکا با شوروی بود، از 1990 به بعد قدرت در مثلث چین-آمریکا-روسیه استقرار پیدا کرده است. هم اکنون گفته می شود آمریکا در تاریخ خود هیچ گاه با رقیب قدرتمندی مانند چین رو به رو نبوده است. تا اواخر دورۀ دوم اوباما، آمریکایی ها تلاش داشتند از روابط تجاری و مالی آمریکا و چین استقبال کنند. در حالی که چینی ها با خرید شرکت ها سطح مالکیت خود را در آمریکا ارتقا دادند و با حضور 369000 دانشجو در دانشگاه های آمریکا نهایت بهره برداری را از نظام علمی-فناوری این کشور تحقق بخشید. بر خلاف تصور عمومی، سیاست برخورد آمریکا با چین در دورۀ ترامپ ریشه در توافق میان دو حزب این کشور دارد.

موضوع توسعه یافتگی با ظهور چین به طور غیرمستقیم مجدداً مانند دورۀ جنگ سرد، ماهیت ایدئولوژیک، صف بندی های سیاسی و نظامی پیدا کرد.هیچ کشوری در روابط بین المللی خود نه می تواند چین و روابط تجاری با چین را نادیده بگیرد و نه به بازار آمریکا و ظرفیت های سیاسی و نظامی آمریکا بی تفاوت باشد.آمریکا و چین در حدی به بازارهای یکدیگر وابسته بودند که تمایلی به علنی کردن نگرانی های ناشی از ویروس جدید وجود نداشت. وابستگی فقط در کالاهای مصرفی نیست بلکه به عنوان مثال 156 داروی مهم که به مرگ و زندگی انسان ها مربوط می شود از چین و هند به آمریکا صادر می شود. تجارت و بنابراین وابستگی متقابل میان آمریکا و چین حدود 600 میلیارد دلار تخمین زده می شود.سه اقتصاد آمریکا، چین و اتحادیه اروپا حدود نیمی از اقتصاد بین الملل هستند.این ارزیابی حکایت از وابستگی عمیق متقابل در اقتصاد جهانی است.به موجب این وابستگی متقابل، کشورهای در حال توسعه نسبت به بحران مالی 2009، به مراتب کمتر از مکانیزم های ثباتِ اقتصادی برخوردارند. اگر از این منظر به پی آمدهای کرونا بنگریم، خیلی روشن نیست که چه مدت طول خواهد کشید تا اقتصاد بین الملل به شرایط قبل از کووید-19 برگردد. حتی اگر بعضی بخش های اقتصادی مانند صنعت تولید مواد غذایی، فناوری اطلاعات شامل رشد شوند، بازگشت صنایع دیگر مانند اتومبیل، توریسم آیندۀ روشنی ندارند.

 پس از کرونا، کشورها بیشتربه داخل توجه خواهند کرد.حرکت آزاد سفر چند میلیارد نفری در جهانِ رشد و توسعه مانند گذشته نخواهد بود. فاصلۀ طبقاتی، فقر، بدهی و کسری بودجه عمیق تر خواهد شد. اولویت های داخلی کشورها در مجموع از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود.اقتصاد بر سیاست اولویت پیدا خواهد کرد.بعضی پی آمد های کرونا دائمی خواهند بود. به عنوان مثال 2.2 میلیون رستوران در جهان که بالغ بر ده درصد کل رستوران ها هستند برای همیشه بسته شده اند.کلیدی ترین موضوع در شکل گیری مختصات جهان اقتصادی و اقتصاد سیاسی پس از کرونا، تولید واکسن، قابلیت های اثرگذاری واکسن و در دسترس بودن آن خواهد بود. واکسیناسیون، مدت زمان پاندمی را تعیین خواهد کرد. حتی ممکن است عده ای که به لحاظ سنی آسیب پذیر هستند علیرغم در دسترس بودن واکسن، از درجۀ فعالیت اجتماعی خود بکاهند

در جهان پس از کرونا نقش حکومت ها پررنگ تر خواهد شد. اما کدام حکومت ها؟ با کدام ساختار،اولویت بندی، جهت گیری و پایگاه اجتماعی و اقتصادی؟ هیچ اندیشمندِ اقتصاد سیاسی منکرِ نقشِ دولت در تنظیم مناسبات توسعه اقتصادی نبوده است.روابط متقابلِ اعضایِ مثلثِ «حکومت، بخش خصوصی و مصلحت عامه» بار دیگر به کانون نظریه های توسعه یافتگی بازگشته است. کووید-19 باعث شد بسیاری به چالش ها فکر کنند.اما یک سوال سیاسی در جایگاه و محتوای توسعه یافتگی در جهان پس از کرونا تعیین کننده خواهد بود: آیا چین، آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا می توانند به یک نظم جهانی قاعده مند دست یابند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

سرگذشت یک اقتصاددان بورس باز


نام ایروینگ فیشر برای هر اقتصادخوانده ای آشناست. جوزف شومپیتر پس از مرگش او را اینگونه توصیف کرده است: «بزرگترین آمریکایی که ازبین ما رخت بربست، او بسیار فراتر از یک اقتصاددان بود... من جرات میکنم که پیش بینی کنم نام او بخصوص به عنوان بزرگترین اقتصاددان علمی این کشور در تاریخ ماندگار شود» [1]. بعدا میلتون فریدمن با توصیفی مشابه او را ستایش کرد؛ «بزرگترین اقتصاددانی که تابه حال امریکا تحویل جامعه داده است». او علاوه بر اقتصاد و علوم اجتماعی در ریاضیات و آمار نبوغی کم نظیر داشت و یک مخترع خلاق نیز بود.فیشر که به واسطه اختراعات و کارهای علمی اش درآمد خوبی داشت، در بازار سهام هم سرمایه گذاری کرد و ثروت خوبی به هم زد. در یک دوره رونق پرشتاب وال استریت، شاخص درطی 18 ماه 340 درصد افزایش یافت. درچنین فضایی او نیز به این باور رسیده بود که بورس راهی جز صعود ندارد. فیشر 14 روز پیش از سقوط بازار گفته بود: «انتظار دارم تا چند ماه دیگر بازار سهام نسبت به امروز خیلی بالاتر باشد

 روزنامه نیویورک تایمز دوروز پیش از شروع سقوط وال استریت،یعنی 22 اکتبر 1929، ازقول فیشر تأکید کرده بود که «سطح قیمت سهام هنوز خیلی پایین است». جالب اینجاست که تحقیقات معتبری درباره دیدگاه او درمورد ارزش سهام انجام شده نشان می دهد که در این باره بیراه هم نمی گفت[۲]. به هرحال در یک گفته معروف، به فاصله کوتاهی از آغاز مصیبت، او قیمت سهام را به یک فلات مسطح تشبیه کرد که برای همیشه مرتفع خواهد ماند. این اظهارنظر فیشر یکی از مشهورترین پیش بینی ها در بازارهای مالی است، اما نه به خاطر اینکه درست از آب درآمد، برعکس، به خاطر اینکه یکی از بدترین پیش بینی ها درکل تاریخ بود.

فارغ از اینکه قیمت سهام شرکت ها ارزان یا گران ارزشگذاری شده بود، پیش بینی او مبنی براینکه بازار سهام راه صعود را ادامه خواهد داد، بلافاصله و به سختی شکست خورد. واقعیت بهتر از هر چیز به همگان نشان داد که آن باور چیزی جز یک توهم بزرگ نبود، اگرچه دیدگاه یک اقتصاددان بزرگ و بلکه بزرگترین اقتصاددان باشد.

بالاخره وال استریت سقوط کرد و فیشر به همراه عده زیادی از مردم درفاصله کمی از آن پیش بینی کذایی به خاک سیاه نشستند. این آغاز بزرگترین بحرانی بود که اقتصاد غرب در تاریخ به خود دیده است. شاخص‌های بازار سهام ایالات متحده تا سال 1932 به سقوط ادامه دادند و به طور متوسط 70 درصد ارزش خود را از دست دادند. رکود بزرگ به مدت نزدیک به یک دهه مهمان اقتصاد امریکا و جهان غرب شد. گفته می شود هیچ اتفاقی به این اندازه در روحیه مردم امریکا اثر نگذاشت.

فیشر حتی تا مدتی بعد از ریزش سهام کوتاه نیامد و تاکید می کرد که این روند نزولی دوامی نخواهد داشت و به زودی شاخص روند صعودی خود را باز خواهد یافت. اما بالاخره واقعیت خود را به او و همه اقتصاددانان و سرمایه گذارانی که به دیدگاه های خود مبنی بر صعودی بودن همیشگی بورس ایمان آورده بودند، تحمیل کرد. نزدیک به یک دهه رشد وال استریت آنان را چنان سرمست کرده بود که تا مدتی این سقوط را به عنوان یک فرصت طلایی برای خرید سهام توصیف می کردند!

 تا اواسط نوامبر، تقریبا نیمی از ارزش سهام وال استریت دود شد و به هوا رفت، فیشر هم مانند بسیارانی دیگر ورشکست شد و حسن شهرت او نیز به مانند قیمت سهامش آب شد. اگرچه فیشر دست از کار علمی نکشید و چند اثر مهم و درخشان خود را پس از این تجربه نه چندان شیرین به نگارش درآورد، اما تحت تاثیر این اتفاق، تا سال ها به آثار علمی او هم توجه چندانی نشد. با اینکه جایگاه فیشر در تاریخ اندیشه های اقتصادی غیرقابل انکار است و اقتصاددانان با احترام از او یاد می کنند، اما این اقتصاددان بزرگ دراثر اشتباهاتی که ذکر شد، هم ثروت خود را از دست داد و هم اعتبارش به شدت آسیب دید. ازنظر مالی برای او کار به جایی رسید که دانشگاه ییل برای اینکه خانه او توسط بانک مصادره نشود، خانه را از او خریداری کرد و به خودش اجاره داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

سخنان بزرگان اقتصاد / مجتبی کریم آقایی

اولین نوشدارو برای یک ملت بحران زده انتشار پول است، دومین نوشدارو جنگ است.

هردو کامیابی موقتی بدنبال دارند، و هردو ویرانی دائمی.

اما هردو پناهگاه فرصت طلبان سیاسی و اقتصادی هستند!

#ارنست همینگوی

 

بین یک اقتصاددان بد و یک اقتصاددان خوب فقط یک تفاوت وجود دارد: اقتصاددان بد خود را به نتایج محسوس و قابل رویت محدود می کند، [اما] اقتصاددان خوب هم تأثیراتی را که می توان دید و هم اثرات غیرقابل رویت که باید پیش بینی شود را در نظر می گیرد.

#فردریک_باستیا

 

اقتصاد، علم باز‌شناسی پیامد‌های ثانویه است؛ علم دیدن پیامد‌های عمومی و رد‌گیری اثرات سیاست‌های پیشنهاد‌شده یا موجود، نه تنها بر برخی گروه‌های ذی‌نفع در کوتاه‌مدت، بلکه بر منافع عمومی در بلند‌مدت است.

#هنری_هازلیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

دردسر ماشین و بیکاری

یکی از ماندگارترین توهمات اقتصادی این اعتقاد است که ماشین موجب بیکاری است این فکر هزار بار از بین رفته و هزار بار قویتر از قبل از خاکستر خود برخاسته است این اعتقاد به نتایج مضحکی منجر میشود: نه تنها با هر پیشرفت فنآوری که امروز محقق میگردد موجب بیکاری میشویم بلکه انسان بدوی نیز با اولین تلاشی که برای نجات خود از کدّ ِیمین و عرق جبین ِغیر ضروری انجام داد، آغازگر بیکاری بود!

آدم اسمیت مینویسد: "هر کارگر به زحمت میتوانست یک سنجاق در یک روز بسازد اما با ماشین ساخت سنجاق، همان کارگر میتواند 4800 سنجاق در یک روز بسازد"...با ورود ماشینهای جدید جوراب بافی، کارگران شورش کردند و هزار دستگاه آتش زده شد و...و در نهایت به دخالت ارتش انجامید...اما صنعت جوراب بافی در ازای هر نفر که در آغاز قرن نوزدهم در استخدام داشت در انتهای آن قرن بیش از یکصد نفر را شاغل کرده بود. همینطور با اختراع ماشین پنبه ریسی در 1760، مستخدمین این صنعت ظرف 27 سال از 7900نفر به 320هزار نفر در 1787 افزایش یافت و...

میتوان کوهی از ارقام را گرد آورد و نشان داد که فن ستیزان تا حد در اشتباه بوده اند اما در اقتصاد آمار و تاریخ بی فایده است مگر آنکه با دریافت استنتاجی ِمنطقی حقایق همراه باشد یعنی دریابیم چرا در خطا بوده اند؟

فرض کنیم تولید کننده لباسی، ماشینی بکار گرفته که لباس را با نیمی از کار قبلی تولید کند و بدین ترتیب نیمی از نیروی کار خود را بیرون میکند. اولا ساخت ماشین خود نیازمند نیروی کار است (هرچند اگر در هزینه نهایی صرفه جویی نمیشد که اصلا ماشینها بکار گرفته نمیشدند بنابر این بوضوح اشتغال از دست رفته اما) حداقل اولین تاثیر بکارگیری ماشین، افزایش اشتغال است چون ممکن است سالها طول بکشد تا ماشین خرج خود را در بیاورد.... در درازمدت تولیدکننده سود بیشتری در اختیار دارد دقیقا از همین سودهاست که منافع اجتماعی حاصل میشود سودها در این سه راه بکار میروند:

۱. برای توسعه عملیات و خرید ماشین بیشتر و تولید لباس بیشتر

۲. در صنعت دیگری سرمایه گذاری میشود

۳. سود اضافی را در جهت افزایش مصرف خود خرج میکند

هر یک از این سه مسیر به افزایش اشتغال می انجامد و اشتغالی که بطور مستقیم از بین رفته بود بطور غیر مستقیم جایگزین میکند. علاوه بر این حالا تولیدکنندگان دیگر هم اقدام به بکارگیری ماشین میکنند و قیمت لباس کاهش می یابد بدین ترتیب روند انتقال سود به مصرف کنندگان آغاز میشود. از طرف دیگر با ارزان شدن لباس، مردم بیشتر خواهند خرید و اگر تقاضای لباس انعطاف پذیر باشد، یعنی در قیاس با قبل مبلغ کل بیشتری پول برای لباس خرج میشود و این به معنی افزایش اشتغال در این صنعت خواهد بود همانطور که در گذشته در جوراب بافی و پنبه ریسی اتفاق افتاد. ضمنا حتی اگر تقاضای لباس انعطاف پذیر نباشد حالا هر خریدار به ازای پول کمتری لباس خریده و پول بیشتری برای چیزهای دیگر خرج خواهد کرد و در حرفه های دیگر اشتغال بیشتری ایجاد خواهد شد.

امروز (1946) جمعیت جهان سه برابر اواسط قرن 18 است ماشین ها موجد این افزایش بوده اند زیرا بدون ماشین، جهان قادر نمی بود به این جمعیت نان برساند بنابر این از هر سه نفر، دو نفرمان نه تنها برای کارمان که برای معاشمان مدیون ماشینها هستیم.

با این همه این نادرست است که کارکرد ماشین را ایجاد شغل بدانیم دستاورد واقعی ماشین، افزایش تولید، ارتقای سطح زندگی و افزایش رفاه اقتصادی است. ماشین با کاهش قیمت کالاها و افزایش دستمزد (بدلیل افزایش بهره وری کارگران) این دستاوردها را حاصل کرده. اشتغال کامل، کارهای طولانی مدت، خسته کننده و کمرشکن دقیقا مشخصهٔ ملتهایی است که از نظر صنعتی عقب افتاده ترند

بله، با پیشرفت فناوری، اشخاصی متضرر میشوند آنها بخشی از عمرشان را صرف یادگیری مهارتی کرده اند که دیگر کاربرد ندارد و حالا شغل دیگری را باید اختیار کنند این مورد یکی از مصائب شخصی است که لازمهٔ همهٔ پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی است که در آینده بدان میپردازیم. اما ما یاد گرفتیم که علاوه بر دیدن تاثیر کوتاه مدت یک سیاست بر گروههای خاص، تاثیرات درازمدت آن بر همهٔ گروهها را مد نظر قرار دهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی

چاپ اسکناس بدتر است یا سرقت از خزانه بانک مرکزی؟

تازه‌ترین فصل سریال «سرقت پول» (Money Heist) کمتر از سه ماه قبل توسط نتفلیکس منتشر شده است؛ سریالی به زبان اسپانیایی ولی آنچنان خوش‌ساخت که توانسته در سراسر جهان مخاطبان بسیاری را به خود جلب کند.

تصویری که از تماشای این سریال به ذهن‌ها خطور می‌کند، یادآور عملکرد سیاستمدارانی است که به بانک مرکزی نفوذ و برای اهداف شخصی، حزبی یا گروهی خود فرمان چاپ پول را صادر می‌کنند.

 اقتصاددانان سال‌های طولانی است تلاش می‌کنند جامعه را متوجه کنند که چاپ اسکناس و خلق تورم توسط بانک مرکزی مانند برداشتن پول از جیب مردم است.

داستان سریال مهیج «سرقت پول» خیلی ساده است؛یک گروه متشکل از سارقان حرفه‌ای به ضرابخانه سلطنتی اسپانیا نفوذ می‌کنند و فرآیند چاپ پول را در دست می‌گیرند و موفق می‌شوند بیش از دو میلیارد یورو اسکناس چاپ کنند. در خزانه سلطنتی اسپانیا چند میلیارد یورو اسکناس موجود است اما سارقان به این ذخیره کاری ندارند و برای این‌که از طریق شماره سریال اسکناس‌ها ردیابی نشوند،ترجیح می‌دهند پول خودشان را چاپ کنند.

آنها کارخانه چاپ پول را در کنترل می‌گیرند و همچون سیاستمداران که سال‌های طولانی است این خط تولید را در کنترل خود دارند،تا می‌توانند اسکناس چاپ می‌کنند.

عنوان سریال هم با مسما است؛ در اسپانیا «خانه کاغذی» و در آمریکا «سرقت پول» که هر دو اشارات مستقیم اقتصادی دارند. گویی خانه کاغذی همان بانک مرکزی قابل نفوذ است و سارقان، سیاستمدارنند که به آن نفوذ می‌کنند.

 سریال در سال 2017 و در اسپانیا ساخته شده و پس از کسب موفقیت‌ در این کشور به بازارهای جهانی راه پیدا کرده است. پس از توفیق جهانی فصل اول و دوم سریال، دو فصل دیگر سریال نیز ساخته شده و بازهم توانسته نظرات را به خود جلب کند. در فصل سوم و چهارم همان گروه سارق،این بار به ذخیره طلای بانک مرکزی اسپانیا حمله می‌کنند تا ده‌ها تن طلا را از بانک خارج کنند.

تجارت فردا با استعاره از وقایعی که در سریال سرقت پول می‌گذرد، تلاش کرده‌ بر این گزاره تأکید کند که نفوذ سیاستمداران به بانک مرکزی و در کنترل گرفتن فرآیند چاپ پول با اهداف سیاسی،تفاوتی با نفوذ سارقان مسلح به بانک مرکزی ندارد و چاپ اسکناس توسط هر دو گروه، مانند برداشتن پول از جیب مردم است.

هرچند ممکن است هدف سیاستمداران از اعمال نفوذ به بانک مرکزی و در کنترل گرفتن فرآیند چاپ پول به ظاهر با اهداف خیرخواهانه صورت ‌گیرد اما در عمل،شکافی عمیق بین هدف سیاستمداران و نتیجه اقتصادی آن به وجود می‌آید.

به این ترتیب اهمیت استقلال بانک مرکزی و ایمن سازی آن در برابر نفوذ سیاستمداران مطرح می‌شود این‌که بانک‌های مرکزی چگونه خود را در برابر نفوذ سارقان و سیاستمداران ایمن نگه می‌دارند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مجتبی کریم آقایی